نگاهی به سیاست آمریکا در پیدایش رژیم صهیونیستی،وقتیکه سخن ازگفتگودرباره آمریکاو...
در سال 1947، فلسطین یکی از مهمترین مناطق درگیری در صحنه بین الملل و بویژه خاورمیانه بود. روابط اعراب ـ یهود، انگلیس ـ یهود، و انگلیس ـ اعراب به طور مشخص و جدی رو به انحلال و تیرگی بود. انگلیسیها به جهت دادن قولهای متناقض به اعراب و یهودیان در زمینه اسکان فلسطینیها، به تدریج در حال از دست دادن موقعیت و نفوذ سیاسی خود در منطقه به عنوان قدرتی بزرگ بودند، و نفوذ لندن در خاورمیانه در پی جنگ جهانی دوم مورد سؤال قرار گرفته بود.پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت در نظام بین الملل ظاهر شد. پیش از آن، سیاست خارجی این کشور بسیار محدود بود، ولی پس از جنگ، واشنگتن در ابعاد سیاسی و نظامی در جهان فعال شد. تصمیم گیرندگان صاحب منصبان آمریکایی در زمینة تحولات جدید جهانی و جایگاه ایالات متحده آمریکا در آن، خاورمیانه را به عنوان منطقهای دارای اهمیت حیاتی و اساسی برای بازیگری جهانی خود انتخاب کردند، علت اساسی این انتخاب، به لحاظ وجود ذخایر نفت، موقعیت استراتژیک و جغرافیایی و مزایای بالقوه تجاری بود.
در سال 1947، خاورمیانه، شاهد حرکت وجنبش صهیونیستهایی بود که تلاش خود را برای ایجاد دولت یهود در سرزمین فلسطین متمرکز کرده بودند. در مقابل، فلسطینیها و دولتهای عرب به مقاومت خود در برابر اهداف توسعه طلبانه و غیر قانونی اسراییل میافزودند. انگلیس که از سال 1921، بزرگترین قدرت خارجی و اصیلترین مداخله کننده محسوب میگردید، در این زمان توانایی مدیریت بحران خاورمیانه و بررسی این مشکل را در سازمان ملل از دست داده بود. بنابراین، ایالات متحده آمریکا به عنوان بازیگر اصلی و قدرت سوم مداخله کننده در درگیری های منطقهای به میدان آمد. واشنگتن از طریق اعمال نفوذ خود، طرح تجزیه فلسطین را به صورت قطعنامهای در سازمان ملل به تصویب رساند. در گستره عمل، تصمیم دولتمردان واشنگتن در حمایت از طرح مزبور، به شناسایی دولت اسراییل از جانب آمریکا منجر شد. چنین تصمیمی، سیاست آینده ایالات متحده آمریکا را در خاورمیانه تحت تاثیر قرار داد. روند سیاست و دیپلماسی آمریکا در ایجاد دولت اسراییل و پیامدهای چنین سیاستی در این بخش، مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت. فرضیه این نوشتار این است که حمایت آمریکا از تشکیل دولت اسراییل به طور اساسی مبتنی بر ملاحظات سیاسی داخلی بوده و توجه به منافع ملی آمریکا در سیاست واشنگتن، دارای نقش اصلی نبوده است. به عبارت دیگر، سیاست آمریکا در روند پیدایش اسراییل در راستای منافع آمریکاییها نبوده است.
ظهور بحران در فلسطین
در سال 1947، فلسطین یکی از مهمترین مناطق درگیری در صحنه بین الملل و بویژه خاورمیانه بود. روابط اعراب ـ یهود، انگلیس ـ یهود، و انگلیس ـ اعراب به طور مشخص و جدی رو به انحلال و تیرگی بود. انگلیسیها به جهت دادن قولهای متناقض به اعراب و یهودیان در زمینه اسکان فلسطینیها، به تدریج در حال از دست دادن موقعیت و نفوذ سیاسی خود در منطقه به عنوان قدرتی بزرگ بودند، و نفوذ لندن در خاورمیانه در پی جنگ جهانی دوم مورد سؤال قرار گرفته بود. دولت انگلیس در مقابل خواستههای اسراییل مبنی بر تشکیل دولت یهود بی تفاوت به نظر میرسید.
در این شرایط پیچیده و وضعیت حاکی از زوال قدرت انگلیس در منطقه خاورمیانه، ایالات متحده آمریکا به عنوان بازیگر و قدرت اصلی خارجی در حل بحران فلسطین تجلی نمود. پیش از این دوره، ایالات متحده آمریکا دارای پایگاه مناسبی در دنیای عرب بود. سیاست به اصطلاح دفاع از ملل در حال رهایی از استعمار، موقعیت مناسبی را جهت تحکیم و گسترش نفوذ آمریکا در منطقه خاورمیانه به وجود آورده بود. از طرف دیگر، نتیجه تلاش و کمک آمریکا در زمینه مسایل آموزشی و فعالیت مسیونرهای فرهنگی و عدم همکاری آمریکا در امور امپریالیستی و استعمال انگلیس، اغلب کشورهای عربی به واشنگتن به عنوان مدافع سیاست خودمختاری، حقوق بشر و آزادی های دموکراتیک مینگریستند.
با وجود همه این مسایل و کنارهگیری و عدم مداخله آمریکا در مسأله فلسطین، سیاستگذاران کاخ سفید در زمینه تشکیل دولت یهود و اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین بیتفاوت نبودند. به عنوان نمونه، در 21 سپتامبر 1942، کنگره آمریکا یک بیانیه مشترک در زمینه حمایت از اسکان یهودیان در فلسطین را به تصویب رساند. و در مه 1943، فرانکلین روزولت، رییس جمهور آمریکا، پادشاه عربستان سعودی را متقاعد ساخت که به اعراب و یهودیان فرصت کافی داده شود تا دیدگاه های خود را قبل از هر نوع تصمیمگیری در زمینه حل مسأله فلسطین بیان کنند. در ژانویه 1944، بیانیههای مشابه در مجلس نمایندگان آمریکا و قطعنامههای مبنی بر حمایت آمریکا از تأسیس دولت اسراییل در سرزمین فلسطین صادر شد.
یادآور میشود که به لحاظ شرایط خاص نظام بین الملل و مخالفت اعراب با ایجاد دولت یهود در قلب سرزمین اعراب، وزارت دفاع آمریکا کنگره را مجبور کرد تا به طور موقت از اجرای قطعنامههای مذکور جلوگیری نماید، اما در ماه اکتبر 1944، وزیر دفاع آمریکا، هنری ال استینچ، از موضع قبلی خود مبنی بر مخالفت با قطعنامههای حمایت از اسراییل، عقب نشینی کرد و اعلام نمود به لحاظ آن که ملاحظات سیاسی بر امور نظامی برتری دارد موضوع باید بر اساس اولویت های سیاسی ـ نه نظامی ـ مورد توجه و بررسی قرار گیرد. قطعنامههای مزبور دوباره به کنگره برگردانده شد، اما اجرای دوباره آن به تاخیر افتاد و در نهایت، به مداخله وزارت امور خارجه منجر شد. وزارت امور خارجه نگران عکس العملهای دیپلماتیک و سیاسی از طرف گروه های مخالف اسراییل بود و استدلال نمود که تصویب قطعنامههای مزبور در شرایط فعلی مبنی بر وضعیت عمومی بین المللی غیر عاقلانه است. در نتیجه، قطعنامههای مزبور برای همیشه کنار گذاشته شد. مسأله حمایت آمریکا از تشکیل دولت یهود و اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین در زمان ترومن نیز مورد تأکید قرار گرفت. در این زمینه، ترومن، نامهای به پادشاه عربستان سعودی مبنی بر حمایت ریاست جمهوری آمریکا از مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین نوشت:
«در پی جنگ جهانی دوم، مردم آمریکا از روند اسکان یهودیان در فلسطین حمایت کردند. بنابراین، کاملا طبیعی به نظر میرسد که دولت آمریکا از ورود یهودیان آواره اروپا به خاک فلسطین حمایت کند و هدف این حمایت، تنها پناه دادن آنها نبود، بلکه تشکیل وطن ملی یهود را نیز شامل میشود.»
این که موضع ترومن تا چه حدی طبیعی بود، خود جای بحث دارد، اما برخی از مقامات رسمی آمریکایی، مخالف این موضعگیری بودند. دو نفر از نمایندگان آمریکایی که در کنفرانس صلح پاریس شرکت داشتند، در زمینه مهاجرت بی قید و شرط یهودیان به فلسطین که نتیجه آن تبدیل دولت فلسطین به دولت یهود بود هشدار دادند. از دیدگاه این دو نماینده آمریکایی، گر چه برخی از برنامه و طرحهای یهودیان قابل توجیه بود، اما موضوع اسکان یهودیان در سرزمینی دیگر که متعلق به آنها نبود، غیر منطقی به نظر میرسید. بنابراین، پیشنهاد آنها این بود که فلسطین به عنوان بخشی از سوریه باقی بماند و تنها بخش محدودی از برنامههای صهیونیستها به اجرا درآید. اما علی رغم چنین مخالفت هایی، در دهه 1940، ایالات متحده آمریکا زیر نظر ترومن، متعهد به دفاع از صهیونیستها در درگیری با فلسطینیها شد. سیاست مزبور واشنگتن، سبب تشدید مخالفت افکار عمومی اعراب علیه آمریکا شد. بدین ترتیب، آمریکا حمایت خود را بین اعراب به عنوان قدرتی بزرگ و مداخله کننده از دست داد. در سال 1947، بریتانیا، موضوع فلسطین را در سازمان ملل مطرح نمود که به لحاظ نفوذ سیاسی آمریکا، بحران در خاورمیانه اوج گرفت و به درگیری نظامی در فلسطین انجامید. بدین ترتیب، نه تنها مداخله آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ، آرامش و ثباتی را به همراه نداشت، بلکه به جنگ و بحران در منطقه منجر شد. این، اولین مرحله از پیامد سیاست خاورمیانهای واشنگتن بود که باعث تشدید کشمکشهای منطقهای شد.
سازمان ملل متحد و مسأله فلسطین
سازمان ملل متحد، یک کمیته خاص مرکب از 11 عضو جهت بررسی واظهار نظر در زمینه درگیری بین فلسطین و یهود تعیین نمود. اعضای مزبور از نمایندگان کشورهای استرالیا، کانادا، چکسلواکی، گواتمالا، هند، ایران، هلند، پرو، سوی، اروگوئه و یوگسلاوی بودند که موظف شدند راه حلی برای بحران فلسطین ارایه دهند. اگر چه اعضای این کمیته بر سر اصول مشخص عمومی به توافق رسیدند، اما برای ارایه پیشنهادی مشخص موفق نبودند. بنابراین، دو طرح متفاوت را جهت حل بحران فلسطین ارایه کردند. در طرح اول ـ که اقلیت اعضا آن را قبول داشتند ـ پیشنهاد شده بود که انگلیس برای مدت یک سال در فلسطین باقی بماند و یک دولت فدرال مرکب از دولت های یهود و عرب تشکیل دهد و قدس به عنوان پایتخت انتخاب گردد. طرح دوم ـ که مورد قبول اکثریت اعضا بود ت اصل تجزیه فلسطین را مطرح میساخت. بر اساس این طرح، فلسطین به دو دولت یهود و عرب تقسیم میشد که هر یک از دولت های نامبرده از نظر امور سیاسی مستقل و از نظر امور مالی و واحد پولی، مشترک بودند. طبق طرح دوم، قدس به عنوان یک منطقه بین المللی، تحت حمایت سازمان ملل متحده اداره میشد.
از آنجایی که هیچ یک از طرحهای نامبرده، منافع اعراب را تأمین نمیکرد و در جهت مخالفت با حاکمیت ملی فلسطینیها بود، این دو طرح از طرف دنیای عرب مورد مخالفت کامل قرار گرفت، اما از طرف دیگر، اسراییلیها طرح دوم، یعنی طرح تقسیم فلسطین را پذیرفتند و آن را اساس دیپلماسی خود قرار دادند. حزب کارگرصهیونیست ها به همراه دیوید بن گورین، با قدرت تمام از طرح جداسازی و تجزیه فلسطین حمایت کردند. آنها مطمئن بودند از آنجایی که اعراب، طرحهای سازمان ملل را نخواهند پذیرفت، بنابراین، این خطر که مرزهای طرح تجزیه (مرزهای فسطین)، مرزهای اسراییل خواهد بود، وجود ندارد.
موضوع بدیهی در دیپلماسی اسراییل این بود که آنها طرح تجزیه فلسطین را تنها به عنوان وسیلهای جهت تشکیل دولت یهود به کار گرفته بودند و مطمئن بودند که در آینده از طریق جنگ و توسل به قوه قهریه، تمام مرزها را از دولت فلسطین خواهد گرفت. نخست وزیر اسراییل در این زمینه چنین میگوید: «قطعا بین ما جنگی رخ خواهد داد و در میان جنگ، مرزها تغییر خواهد کرد.» ایالات متحده آمریکا نیز در دفاع از دو طرح پیشنهادی و این که چه موضعی را اتخاد نماید، مردد بود و در این مورد، دو گانگی مشخصی بین تصمیم گیرندگان واشنگتن وجود داشت. در واقع، موضوع این بود ایا تأسیس دولت اسراییل در سرزمین فلسطین با توجه به مخالفت اعراب و منافع حیاتی آمریکا در دنیای عرب، در واقع در راستای نافع ملی آمریکا است یا خیر؟ در این مرحله، سیاستگذاران و تصمیم گیرندگان سیاست خارجی آمریکا، باید واقع بینانهتر به قضیه مینگریستند تا به مشکلاتی که بعد با آن مواجه شدند، دچار نمیشدند.
نگرانی جهانی آمریکا: ارتباط منطقهای خاورمیانه و منافع ملی آمریکاییها
به لحاظ شرایط و ایستارهای خاص حاکم بر نظام بین الملل، ضروری است که دخالت آمریکا در خاورمیانه طی سالهای 48 ـ 1947، در چارچوب وسیع بین المللی مورد بحث قرار گیرد. برای بیشتر دولتمردان آمریکا، سیاست واشنگتن در منطقه، تحت تأثیر موقعیت و سیاست قدرتهای بزرگ بود. این گروه اعتقاد دارند که ایالات متحده آمریکا باید بر اساس سیاست و مواضع دولتهای بزرگ، عملکرد سیاست جهانی خود را تکوین کرده و توسعه دهد، اما برخی دیگر از گروههای درگیر تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکا معتقد بودند که سیاست داخلی باید از منافع ملی برگرفته شود. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا و شوروی به عنوان دو قدرت بزرگ در صحنه بین المللی ظاهر شدند. طولی نکشید که اتحاد زمان جنگ میان این دو قدرت، به سرعت به جنگ سرد تبدیل شد. آمریکا و شوروی هر دو دارای منافعی در خاورمیانه بودند که تضاد منافع آنها در چارچوب جنگ جهانی برای اغلب مقامهای رسمی آمریکا مشکل اساسی ایجاد کرده بود. اهداف اصلی سیاست خارجی آمریکا در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، برگرفته از مفهوم منافع ملی بود که عبارت بودند از:
1ـ جلوگیری از نفوذ کمونیسم
2ـ توسعه بانک ها و شرکتهای تجاری
هر دوی این اهداف، ارتباط مستقیم با خاورمیانه داشت. علاوه بر این، در سالهای بعد از جنگ، دیدگاه حاکم و اصلی اتحاد جماهیر شوروی در چرخه سیاست خارجی، دولت انقلابی جهانی بود که منطبق با نظام بین المللی بوده و بر جهان حاکمیت داشته باشد. این نظر و نفوذ روسها در مرزهای خارج از شوروی، تهدید بر ضد منافع آمریکا محسوب گردید. بنابراین، ایالات متحده آمریکا دخالت خود را به طور فعال در تمام نقاط جهان ـ بویژه خاورمیانه ـ گسترش داد. بدین ترتیب، هر نقطه از جهان که با مشکلی روبه رو میشد، از مداخله سیاسی و نظامی آمریکا در امان نبود.
جنگ داخلی در یونان، مصداق یکی از این سیاست ها بود. واشنگتن، مسکو را از بابت کمک و تشویق گروه چپ محکوم نمود و سیاست بازدارندگی خود را تا حد «دکترین ترومن» وسعت بخشید. اساس سیاست بازدارندگی ترومن، کمک به ملت های جهان سوم، جهت حفظ وحدت و حاکمیت ملی ضد حرکت های متجاوزانه و تحمیل حکومت های استبدادی بود. در راستای دکترین ترومن، مبلغ 400 میلیون دلار کمک به یونان و ترکیه به عنوان اولین قدم در سیاست جدید بازدارندگی از طرف آمریکا، تضمن شد. در 5 ژوئن 1947، جرج مارشال، وزیر امور خارجه آمریکا درخواست کمک مالی زیادی برای بازسازی اروپا نمود. کنگره آمریکا طرح مزبور را مورد تأیید قرار داد و مبلغ 12 میلیون دلار به آن اختصاص داد.
اما هدف اصلی تصمیم گیرندگان واشنگتن از کمک های مالی، فرهنگی و غیره، تحکیم نفوذ آمریکا در تمام نقاط جهان به ویژه منطقه استراتژیک خاورمیانه بود. آنچه که بعدها مشخص شد، بیانگر این مطلب است که سیاستگذاران کاخ سفید، نه تنها انگیزه دفاع از حقوق بشر را نداشتند، بلکه در صدد تثبیت منافع شخی خود بودند. به عنوان مثال، سیاست خارجی آمریکا در ایران به مبارزه علیه روحانیت و اسلام متمرکز گردید و مشخص شد که آمریکا نه تنها نگران منافع ملتها نیست، بکله سیاست آن در زمینه مخالفت با باورهای ملی مردم است.
با گسترش و شدت جنگ سرد، سیاستمداران آمریکایی تلاش کردند تا سیاست مداخلهگرایانه خود را در تمام نقاط دنیا از جمله در زمینه حل بحران فلسطین توسعه دهند. در این مورد، سیاست داخلی از عوامل اساسی بود که بر تصمیمات ترومن در مورد تأسیس دولت اسراییل اثری بسیار روشن داشت. در واقع، سؤال اساسی این است که آیا ترومن به نتایج دراز مدت بین المللی برای منافع آمریکا در زمینه سیاستش نسبت به فلسطین اندیشیده بود یا تنها تحت فشار موقعیت خاص حاکم قرار گرفته بود؟
گرچه ترومن از نظر ایدئولوژیک، به صهیونیسم متعهد نبود، از ایده اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین حمایت میکرد و با توجه به عکس العمل گروه های طرفدار اسراییل در آمریکا و بر اساس سیاست داخلی، بعدها طرفدار شدید اسراییلیها شد. او در این زمینه خطاب به مسوولین وزارت خارجه گفت:
«آقایان من متأسفم. اما باید به صدها هزار نفر که منتظر موفقیت صهیونیستها هستند، پاسخ دهم.»
به نظر میرسد ترومن در ظاهر، نگران مسایل حقوق بشر یهودیان در سراسر جهان بود، اما به مشکلات حقوق بشر ناشی از سیاست خود در مورد مردم فلسطین توجه نمیکرد. علاوه بر این، در زمینه نگرانی های ترومن در مورد حقوق بشر این سئوال مطرح میشود که چرا او اجازه اسکان یهودیان پناهنده «کشتار همگانی» را در قلمروی ایالات متحده آمریکا نداد؟
بنابراین، دخالت آمریکا به عنوان قدرت بزرگ در جهت حفظ و حمایت از قدرت کوچک منطقهای، شکست او را در مدیریت بحران ها منطقهای نشان میدهد.
طرح تقسیم فلسطین و پیامدهای آن
پس از آن که گفتگوها در مورد فلسطین شدت یافت و انگلیس در این مورد کنارهگیری نمود، رییس جمهور آمریکا به طور کامل دخالت خود را در این زمینه آشکار نمود و سیاست دفاع از اسراییل وتشکیل دولت اسراییل را به طور آشکار اعلام نمود. وی در این باره میگوید:
«هدف، حالا و بعدها، تحقق اعلامیه بالفور و نجات قربانیان نازی است. سیاست آمریکا بنابر تأمین صلح و تأسیس دولت یهود و اسکان یهودیان اروپا در آن است.»
اوج دخالت ترومن در دفاع از صهیونیستها در امور سیاسی از پاییز سال 1946 آغاز شد. انتخابات کنگره آمریکا در نوامبر همان سال که منجر به پیروزی دموکرات ها شد، زمان خوبی برای ترومن بود که سیاست خود را در مورد برنامه صهیونیسم به خوبی به اجرا درآورد. او در یوم کیپور (یکی از روزهای مذهبی یهودیان، روز غفران و آمرزش که در دهه اول ماه اکتبر واقع میشود) بیانیهای صادر نمود و در این بیانیه به مسأله مهاجرت یهودیان به فلسطین اشاره کرد و تأسیس دولت اسراییل را در خاک فلسطین مورد تأیید قرار داد.
با آن که رییس جمهور و برخی از مشاوران سیاسی وی تمایل به حمایت از اسراییل داشتند، بیشتر بازیگران اصلی مسوول در تصمیمگیری سیاست خارجی، با سیاست مزبور مخالف بودند. بیشتر افراد تصمیم گیرنده در وزارت خارجه ـ بویژه بخش امور خاور نزدیک و بخش سیاستگذاری و خود وزیر خارجه با نظر تاسیس دولت اسراییل مخالف بودند آنها استدلال میکردند که روابط حسنه با اعراب ابزار تحکیم نفوذ انگلیس در خاورمیانه بود. حال پس از پایان دوران حاکمیت انگلیس و روی کار آمدن آمریکا به عنوان قدرت حاکم و بزرگ منطقه، واشنگتن باید روابط خود را با اعراب محکم مینمود. عمدهترین نگرانی وزارت امور خارجه آمریکا این بود که دفاع آمریکا از برنامه یهودیان، فرصت مناسبی را برای نفوذ روسها در خاورمیانه فراهم خواهد آورد و ایجاد اتحادی میان مسکو و اعراب، در دسترسی به آمریکا به بازار نفت منطقه، مانع بزرگی ایجاد خواهد کرد. بر اساس استدلال و نظرات برخی از صاحبنظران وزارت امور خارجه، دفاع از سیاست اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین و تدسیس دولت اسراییل، خلاف اصل خود مختاری فلسطینیهای عرب خواهد بود و چنین سیاستی در صورت عملی شدن، سبب عدم ثبات و بینظمی در کل منطقه خاورمیانه خواهد شد.
تنها وزارت امور خارجه نبود که مخالف تشکیل دولت اسراییل در سرزمین فلسطین بود، بلکه وزارت جنگ و ستاد مشترک ارتش نیز با چنین اقدامی مخالف بودند. بر اساس نظرات ستاد مشترک ایالات متحده آمریکا، برای اسکان فوری یکصد هزار یهودی اروپایی در داخل خاک فلسطین، باید از نیروهای نظامی استفاده میشد که چنین وضعیتی، مستلزم ایجاد تعهد و هزینه برای آمریکا بود. آنها استدلال میکردند از هر اقدام مشکل افرین در فلسطین باید اجتناب کرد. ستاد مشترک نیز همانند وزارت خارجه هشدار داد که در صورت مخالفت اعراب با سیاست خاورمیانهای آمریکا در فلسطین، اعراب، وجوه مشترک خود را با شوروی توسعه دهند و مسکو جایگزین واشنگتن به عنوان قدرتی بزرگ در منطقه گردد. بدین ترتیب، در زمینه دسترسی غرب به نفت نتایج منفی پدیدار میشود.
بنابراین، ستاد مشترک نتیجه گرفت که ایالات متحده آمریکا به دلیل منافع امنیتی و حیاتی در منطقه باید از هر نوع اقدام و سیاستی که موجب جدایی غرب و خاورمیانه میشود، پرهیز کند. نیروی دریایی آمریکا در زمینه مسئله نفت بسیار نگران و معتقد بود که دفاع آمریکا در ایجاد دولت اسراییل در قلب دنیای عرب، دسترسی غرب به نفت خاورمیانه را به عنوان انرژی و منبع اصلی صنایع نظامی آمریکا و همچنین عامل اساسی در بازسازی اروپا مورد تهدید جدی قرار خواهد داد. بنابراین، موضوع گسترش کمونیسم، دسترسی آزاد به نفت خاورمیانه و ثبات منطقهای از مباحث مهمی بودند که از طرف مخالفین با تأسس دولت اسراییل مطرح بود. هر کدام از این موارد، دارای منافع خاصی برای واشنگتن بود.
در حالی که سازمان ملل متحد، در حال طرح مسأله تجزیه فلسطین بود، تحرکات صهیونیستی در سطح وسیعی به چشم میخورد و بحران، به خاطر سیاست ترومن و سایر سیاستگذاران آمریکایی آغاز شده بود. این مطلب که آیا آمریکا، کشورهای دیگر سازمان ملل متحد را در جهت ردی به نفع طرح جداسازی ترغیب یا مجبور نمود. قابل بحث و بررسی است. در هفته اول گفتگوها، آمریکا، موضع قوی در دفاع از طرح تجزیه نداشت. واشنگتن تا 11 اکتبر، حمایت خود را از طرح مزبور اعلام نکرد، اما از مدارک و اسناد چنین برمیآید که آمریکا در روزهای آخر قبل از رد گیری، کشورهای دیگر را به دفاع از طرح مزبور دعوت کرده و عامل اساسی این حرکت نیز ترومن بود. گر چه ترومن بعدها در خاطرات خود این مطلب را انکار کرده است، ولی سخن یکی از نمایندگان یهود مطلب را تأیید میکند که:
«عملکرد آمریکا در مسیر جدیدی قرار گرفته بود و نتایج دستور العمل های ترومن، کمک بسیار بزرگی به حفظ منافع ما میکرد.»
در هر حال، در تحلیل نهایی، باید این مطلب را یادآور شد که میزان فشار بر سایر کشورها از جانب آمریکا، شاید تأثیری کمتر از دفاع همه جانبه خود آمریکا از طرح مزبور، قبل از رأی گیری نداشت. هارویتز عضو اصلی آژانش یهود در این مورد مینویسد:
«فضای بسیار مناسب و مساعدی که توسط آمریکا ایجاد شد، بسیاری از کشورهای دیگر را به دفاع از تشکیل دولت اسراییل در سرزمین فلسطین ترغیب کرد. ایالات متحده آمریکا در لحاظت آخر، نفوذ خود را اعمال نمود و در ردی گیری نهایی تأثیر بسیار زیادی نهاد.»
مجله نیویورک تایمز در این مورد نوشت:
«کاملا مشخص است که خط و مشی سیاست آمریکا، نقش اصلی را در تصمیمگیری مجمع ایفا نمود. بنابراین، سرنوشت تجزیه، اهمیت ویژهای برای آمریکا دارد.»
پس از تصویب قطعنامه تجزیه (قطعنامه شماره 181) در نوامبر 1947، خشونت و درگیری بین اعراب و یهودیان بویژه در فلسطین گسترش پیدا کرد.آمریکا به عنوان قدرتی بزرگ، مسئول اصلی چنین شرایطی بود. سیاست واشنگتن در دفاع از طرح جداسازی فلسطین، نه تنها ثباتی به همراه نداشت، بلکه سبب جنگ، ناامنی و تشدید بحران در منطقه شد.
پس از پذیرش قطعنامه تقسیم فلسطین، هدف اصلی اسراییل، کنترل موثر بر سرزمینی بود که از طریق طرح تقسیمبندی سازمان ملل به آنها واگذار شده بود. در پی تأسیس دولت اسراییل در مه 1948، این موضوع هدف اصلی یهودیان ـ هم در جنگ داخلی با فلسطینیها و هم در جنگ با اعراب ـ محسوب میشد. برای تحقق چنین امری، یهودیان به تسلیحات نظامی نیاز داشتند که البته مطمئن بودند میتوانند از آمریکا تهیه نمایند، اما مشکل اساسی این بود که قبل از اعلام رأی سازمان ملل در زمینه طرح تقسیم، وزارت امور خارجه آمریکا پیشنهاد ممنوعیت ارسال اسلحه به خاورمیانه را کرده بود. چنین اقدامی، موجب این تصور در میان یهودیان شد که کابینه ترومن به تحقق طرح تجزیه کمکی نخواهد کرد. وزارت امور خارجه آمریکا استدلال نمود که ممنوعیت ارسال اسلحه به اسراییل در راستای سیاست دراز مدت و به منظور جلوگیری از هر نوع جنگ و درگیری اعمال شده است. از طرف دیگر، واشنگتن برای ایجاد ثبات و امنیت منطقهای جهت تحکیم نفوذ در خاورمیانه اهمیت خاصی قائل بود. پرهیز از هر نوع مسابقه تسلیحاتی برای حفظ منافع آمریکا، امری حیاتی بود، اما بعدها مشخص گردید که سیاست آمریکا کاملا به بی ثباتی، تشنج و درگیریهای نظامی منجر شده است. تصمیم گیرندگان واشنگتن در اجرای سیاستی در جهت منافع خود موفق نبودند و به لحاظ نارساییهای موجود در سیاست خارجی آمریکا، واشنگتن در ایجاد صلح و ثبات منطقهای به طور کامل شکست خورد.
سرانجام با وجود تحریم رسمی ارسال اسلحه به اسراییل، یهودیان توانستند تسلیحات نظامی خود را به طور غیر مستقیم از طریق آمریکا تأمین نمایند. بدین ترتیب که با دریافت کمکهای مالی فراوان از آمریکا، از کشور دیگری اسلحه مورد نیاز خود را تهیه کردند. یهودیان، بیشتر تسلیحات نظامی و صنایع سنگین نظامی را از شوروی (از طریق چکسلواکی) و فرانسه دریافت کردند. اما همان طور که بعدها نخست وزیر اسراییل، بن گورین، اعلام کرد، خرید اسلحه از مسکو و پاریس با هماهنگی و حمایت خود آمریکاییها انجام گرفت:
«مسکو پاریس از ما دلار میخواستند و آن هم تنها در یک کشور موجود بود؛ ما بسیاری از دلارها را از آمریکا گرفتیم.»
شواهد و مدارک نشان میدهد که آمریکا نقش اصلی را در تأمین تسلیحات نظامی اسراییل به عهده داشت و طی جلسات سری میان تصمیم گیرندگان واشنگتن و اسراییل، مقرر شد که آمریکا از دادن کمک نظامی به اسراییل خودداری ننماید.
بسیاری از نویسندگان، موضوع ارسال غیر قانونی اسلحه از آمریکا به اسراییل را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. برخی تحلیل میکنند که تسلیحات جنگی از طریق مؤسسه سون بورن و سایر کارخانهها از انبارهای ذخیره و سایر منابع آمریکا خریداری شده و به فلسطین ارسال میشد. تسلیات مزبور، به عنوان لباسهای نظامی و لباس کار و غیره فرستاده میشد. برخی از نویسندگان مینویسند: با آن که ارسال اسلحه به اسراییل از طرف ایالات متحده آمریکا بین سالهای 48 ـ 1947 به صورت رسمی ممنوع بود، اما به طور سری تسلیحات نظامی زیادی در طول سالهای مزبور به اسراییل ارسال شد تا از آن برای جنگ با فلسطینیها در سرزمین فلسطین استفاده نمایند.
آمریکا، همچنین به ظاهر مخالف اعزام گروههای نظامی به جهت اعمال و اجرای طرح تقسیم فلسطین بود، اگر چه واقعیت این بود که صهیونیستها جهت تضمین امنیت مرزهای که حمایت سیاسی در اصل از حمایت نظامی جداست. بر اساس گزارشی که بخش برنامهریزی گروههای نظامی به منظور تحمیل قطعنامه تقسیم فلسطین، برای مدت طولانی موجب خصومت شدید و عمیق نسبت به ایالات متحده آمریکا در بسیاری از کشورهای جهان اسلامی خواهد شد. از نظر بخش مزبور، برخی از نتایج سیاست اعزام نیروهای نظامی به فلسطین جهت اجرای قطعنامه تجزیه فلسطین، عبارت بودند از:
1ـ از دست دادن دسترسی به تسهیلات هوایی، دیایی و نظامی که قبلا در اختیار انگلیس در خاورمیانه و منطقه مدیترانه بود.
2ـ بسته شدن مؤسسات آموزشی ـ مذهبی آمریکا در خاور نزدیک. به عنوان مثال، دانشگاه آمریکایی در بیروت و قاهره.
3ـ احتمال تلفات انسانی و خسارات ناشی از اعمال خشونت آمیز علیه شهروندان آمریکایی و منافع واشنگتن در منطقه و به خاطر مخالف افکار عمومی با آمریکا تضمن کافی برای حمایت از منافع آمریکا از طرف دول عرب وجود نداشت.
4ـ تهدید جدید برای موفقیت طرح مارشال. در آن زمان، تولید نفت از چاههای خاورمیانه به میزان 800 هزار بشکه در روز بود. به منظور اجرای طرح مارشال، لازم بود که میزان تولید نفت به 2 میلیون بشکه در روز افزایش یابد. با توجه به این که هیچ نفتی از آمریکا ونزوئلا یا از خاور دور به اروپا ارسال نمیشد و ایالات متحده آمریکا از قبل برای اجرای طرح مارشال و ارسال نفت از خاورمیانه، برنامهریزی کرده بود.
5ـ از دست دادن خطوط تجاری در منطقه خاورمیانه
همه موارد بالا، نگرانی های واقعی آمریکا در زمینه حفظ منافعش در خاورمیانه و جهان بود. همان طور که بعدا اشاره خواهد شد، همه این موارد به عنوان مشکلات و موانع سیاست خارجی واشنگتن در خاورمیانه ظهور کردند و به علت نقص و نارسایی ها در سیاست خارجی آمریکا، دولتمردان این کشور نتوانستند یک دیپلماسی سازنده در منطقه اعمال نمایند. همان طور که سیاست فعلی حمایت آمریکا از اسراییل و تلاش آن برای ایجاد صلح دو جانبه، نه برای خود آمریکاییها قابل تحسین است و نه صلح و ثباتی را در منطقه به همراه آورده است.
ترومن نیز از بروز احتمالات فوق، نگران بود. با وجود فشار از طرف گروه های طرفدار اسراییل و صهیونیست های آمریکایی و استدلال برخی از مشاوران رییس جمهور، ترومن همچنان متعهد به سیاست عدم ارسال نیروی نظامی آمریکایی به فلسطین بود. اگر چه وی در خاطرات خود، فشار گروههای طرفدار اسراییل را امری اجتناب ناپذیر و عاملی مهم در تصمیمات خود دانسته است:
«در پی تصویب قطعنامه تجزیه فلسطین، یهودیان همچنان به فشار خود در سازمان ملل ادامه دادند. افراد و گروهها از من خواستند که در مقابل اعراب قرار گیرم و انگلیس را از حمایت اعراب باز دارم. اما من با وجود فشارهایی که از طرف یهودیان اعمال میشد، به سیاست خود پایبند بود.»
گفتنی است که سیاستگذاری مستقل از خواستههای صهیونیست های افراطی، به طور قطع، تأثیر مناسبی در موقعیت آمریکاییها در خاورمیانه داشت. ترومن در صورت یکی نمودن سیاست خود با اعراب وایجاد یک موازنه میان فلسطینیهای و یهود و عدم حمایت قوی از اسراییل، موفقیت بیشتری را به دست میآورد.
جنگ میان اعراب و یهودیان در فلسطین، در طول هفته آخر سال 1947 شدت گرفت. به علاوه، آمادگی انگلیس جهت ترک منطقه در هفته اول 1948، این نظر را برای آمریکا روشن ساخت که تنها آمریکا به عنوان قدرتی بزرگ میتواند طرح تقسیم را به انجام رساند. از طرف دیگر، مقام های عالیرتبه رسمی اعلام نمودند که در صورت بروز جنگ و دفاع آمریکا از اسراییل، منافع آمریکا مورد تهدید قرار خواهد گرفت. در چنین وضعیتی، شرایط بین الملل به صورت درگیری سرد بین آمریکا و شوروی بود. واشنگتن نگران اوضاع در ایتالیا بود که احتمال روی کار آمدن یک رییس جمهور از طرف کمونیست ها در آن جا زیاد بود. بحران جاری چکسلواکی و برلین نیز بر این قضایا اضافه میشد. پس ترومن نگران بود که وقوع جنگ، همزمان در اروپا و خاورمیانه، برای دولت او مشکل ایجاد کند. بنابراین، در تلاش بود که از وقوع هر گونه جنگ و ستیز در خاورمیانه جلوگیری نماید. بدین ترتیب، نظر به این که درگیری نیروی نظامی آمریکا در فلسطین دخالت آمریکا در اروپا را کاهش میداد، ضرورت جلوگیری از جنگ و ارسال گروههای نظامی جهت اجرای قطعنامه، به طور کامل آشکار بود.
طرح قیمومیت و شناسایی دولت اسراییل
در شرایط بحرانی در فلسطین و تشدید تنش های بین المللی در تاریخ 19 مارس 1948، سفیر آمریکا در سازمان ملل، طرح جدیدی را به سازمان ملل ارایه کرد. آقای وارن آستین، به طور رسمی، طرح تجزیه را به شورای امنیت سازمان ملل ارایه نمود. در صورت تصویب چنین طرحی توسط شورای امنیت، قطعنامه تقسیم فلسطین فاقد اعتبار میشد. سخنرانی آستین، درست قبل از جلسه سری بین ترومن و یکی از رهبران صهیونیسم انجام شد. جلسه مزبور طبق درخواست رهبران صهیونیسم جهت کمک دوستانه به اسراییل تشکیل شده بود. سخنرانی و نظرات آقای آستین، ترومن را در بن بست بزرگ قرار داد.
برخی از تحلیلگران معتقدند ترومن از طرح جدید مطلع نبود، اما بعضی از مدارک نشان میدهد که وی از طرح وزارت خارجه مطلع بود و حتی این مسئله را در خاطرات خود آورده است. اما این که چه زمانی وزارت خارجه پیشنهاد خود را به سازمان ملل ارایه کرد، امری بود که از ترومن پوشیده بود. با وجود این همه این موارد، ترومن در تلاش بود تا خود را از طرح مزبور دور نگه دارد.
عکس العمل یهودیان چه در داخل آمریکا و چه در خارج، نسبت به طرح قیمومیت کاملا منفی بود. یکی از رهبران صهیونیستها در این زمینه بیان کرد:
«حال، تنها زمانی است که دولت اسراییل باید تشکیل گردد، در غیر این صورت هیچ زمانی تشکیل نخواهد شد.»
دبیر کل سازمان ملل، ایالات متحده را تشویق کرد تا طرح قیمومیت را بپذیرد. به هر حال، بدون در نظر گرفتن عکس العمل یهودیان و دبیر کل سازمان ملل، منافع ملی آمریکا به سیاست داخلی آن مقدم بود و طرح قیمومیت میتوانست در رسیدن به اهداف منطقهای به آمریکا یاری رساند. شورای امنیت پس از چند جلسه بحث ومشورت، در نهایت به تصمیم مشخصی نرسید. به دلیل تضاد سیاست داخلی با طرح قیمومیت که در باطن باعث تشنج و بینظمی میشد و همچنین به سبب آن که انتخابات ریاست جمهوری باید در سال 1949 انجام میشد، مشاورین اصلی ریاست جمهوری، ترومن را به اتخاذ سیاستی به نفع صهیونیست ها تشویق نمودند. مشاورین مزبور استدلال میکردند که جهت تضمین حمایت یهودیان در انتخابات، بویژه در نییویورک و به لحاظ جبران کمبودهایی که در اثر قیمومیت ایجاد شده بود، بدیهی است که ترومن از نظر یهودیان، در مورد تشکیل دولت اسراییل حمایت کند. سرانجام تلاشهای موفقت آمیز آنها به شناسایی دولت اسراییل از طرف ترومن انجامید.
شناسایی دولت اسراییل
در 14 مه 1948، اعلامیه دولت آمریکا مبنی بر شناسایی دولت اسراییل صادر گردید. ایالات متحده آمریکا، زمانی اعلامیه مزبور را صادر نمود که مجمع عمومی سازمان ملل در حال بررسی و گفتگو در مورد طرح قیمومیت بود. بنابراین، تصمیمگیرندگان کاخ سفید بدون توجه به نتایج بررسی سازمان ملل، دولت اسراییل را به رسمیت شناختند پس از آن که مسئولین اسراییلی، استقلال خود را اعلام کردند، رئیس جمهور آمریکا شناسایی رسمی دولت اسراییل را به عنوان دولت دوفاکتو اعلام کرد. این شناسایی سریع، از لحاظ زمانی واجد اهمیتی خاص بود. آقای والتر ایتان، مورخ و دیپلمات اسراییلی در این زمینه چنین بیان میکند:
«بدون شناسایی دولت اسراییل از طرف آمریکا، دولتی وجودنداشت. اگر دولتهای دیگر، اسراییل را به رسمیت نمیشناختند، موجودیت اسراییل از بین میرفت. پس شناسایی سریع دولت اسراییل از طرف دولتهای بزرگ دنیا واجد اهمیت خاص امنیتی برای اسراییل بود ... شناسایی توسط آمریکا، یک معجزه بود که به تولد دولت اسراییل انجامید.»
ترومن، در واقع با حرکت سیاسی مبتنی بر نظر یهودیان آمریکا، واشنگتن را به عنوان یک مدافع همیشگی اسراییل معرفی کرد. تصمیم مزبور، بیانگر عدم توانایی ترومن در اتخاذ سیاست متعادل و ایجاد توازن در خواستههای یهودیان و مردم فلسطین بود؛ تصمیمی که همواره سیاست خاورمیانهای آمریکا را در هالهای از ابهام و سؤال قرار داد.
تصمیم ترومن، موجب بروز مخالفتهای گوناگون از طرف وزارت خارجه و مقامات رسمی دیگر شد. مخالفین، اقدام خیلی سریع رییس جمهور بیان کرد. از دیدگاه منتقدین، رییس جمهوری با چنین اقدامی به اهداف خود نمیرسیدو اعتماد عمومی او به تدریج سلب میشد.
علت اصلی مخالفت با تصمیم ترومن، را میتوان افزایش خصومت اعراب، تشدید جنگ سرد و پیدایش بحران در خاورمیانه نام برد. از طرف دیگر، شناسایی سریع اسراییل از جانب واشنگتن در راستای تأمین منافع اصلی واشنگتن نبود.
همه افرادی که از اقدام سریع آمریکا مبنی بر شناسایی اسراییل حمایت کرده و یا مخالف آن بودند، معتقدند که تصمیم ترومن بر اساس دیدگاه های سیاست داخلی بود، نه در نظر گرفتن منافع ملی آمریکا. او اعتقادی به منافع ملی آمریکا نداشت. بدون تردید او باور داشت که شناسایی دولت اسراییل، ارتباطی با مسایل امنیت ملی و صلح جهانی ندارد. دیدگاه او این بود که سیاست اتخاذ شده، از طرف وی، نه تنها صدمهای به سیاست داخلی و روند حاکم بر منافع ملی، وارد نخواد کرد، بلکه موضع آمریکا در صحنه بینالمللی مستحکم مینماید، اما آنچه در شرایط فعلی مشخص شد، دیدگاه ترومن را نقض میکند. به علاوه، نتایج سالهای بعد از تأسیس اسراییل نشان میدهد که دفاع ترومن از تدسیس دولت اسراییل، به معنای عدم تلاش و توجه او در زمینه دولت عرب فلسطینی بود که در طرح تقسیم فلسطینی سال 1947 مورد توجه قرار گرفت.
سیاست و دیپلماسی ترومن، وضعیتی دو گانه و نقص هایی در اصول و عمل سیاست خاورمیانهای آمریکا به جای گذاشت. رییس جمهور آمریکا خود را از لحاظ اصولی و نظری، به قطعنامه 181 متعهد کرده بود، اما در عمل، به تعهد خود عمل نکرد و به مسئله فلسطینیها و دولت فلسطین توجهی نداشت و در ایجاد موازنه در استراتژی و خواستههای فلسطینیها و اسراییلیها شکست خورد. بنابراین، او مسوول بروز تشنج و بحران در خاورمیانه است.
در پی شناسایی اسراییل، رییس جمهور آمریکا، تصمیمات متعددی در جهت حفظ منافع دولت جدید اسراییل اتخاذ نمود. اولین تصمیم، دعوت رسمی رییس جمهور جدید اسراییل به آمریکا بود. در این ملاقات رسمی، دولت آمریکا متعهد شد که مبلغ 100 میلیون دلار وام در اختیار اسراییل قرار دهد و این تصمیم، با عنوان اعلامیه رسمی کاخ سفید مبنی بر پرداخت مبلغ مزبور مورد تأیید قرار گرفت. این، اولین قدم آمریکا در حمایت مالی از اسراییل بود. دومین تصمیم که بر خوشحالی اسراییلیهای افزود، ایجاد رابطه دیپلماتیک میان اسراییل بود. دومین تصمیم که بر خوشحالی اسراییلیها افزود، ایجاد رابطه دیپلماتیک میان اسراییل بود. دومین تصمیم که بر خوشحالی اسراییلیها افزود ایجاد رابطه دیپلماتیک میان آمریکا و اسراییل ـ با تأسیس دفتر سیاسی در تل آویو ـ بود. به دنبال تصمیمات مزبور، کنوانسیون ملی دموکراتیک، طرحهای متعددی در حمایت از اسراییل ارایه کرد. اسراییلیها و یهودیان آمریکا، از حمایت قوی صد در صد خرسند بودند. بنابراین، در انتخابات ریاست جمهوری سال 1948، در واقع، ارتباطی قوی بین یهودیان جامعه یهودیان آمریکا و حزب دموکرات ایجاد شد. گفتنی است که این، همان حزبی بود که تا اواخر دهه هفتاد در جهت حفظ منافع اسراییل گام برداشت. در زمینه پذیرش اسراییل در سازمان ملل متحد نیز، ایالات متحده آمریکا، تلاشهای زیادی به عمل آورد و سرانجام در 24 فوریه 1949، اسراییل به عضویت سازمان ملل در آمد. موضوع دیگر، لغو تحریم نظامی و ارسال اسلحه به اسراییل از طرف آمریکا بود. سیاستمداران آمریکا معتقد بودند که تحقق بخشیدن به چنین موضوعی، برابر با اعلام جنگ علیه اعراب است.
نتیجه اصلی سیاست آمریکا در شناسایی سریع اسراییل ـ بدون در نظر گرفتن حقوق فلسطینیها ـ تبدیل جنگ داخلی در فلسطین به جنگ رسمی علیه اسراییلیها بود. در پی تأسیس دولت اسراییل، حدود 770 هزار فلسطینی مسلمان و مسیحی آواره شدند. پس از پایان جنگ، اسراییل اجازه ورود این آوارگان را به فلسطین نداد و مسئله پناهندگان فلسطینی، یکی از مسایل عمده خاورمیانه گردید. بیشتر این پناهندگان در کمپهایی در سوریه، لبنان، اردن، غزه و ساحل غربی زیر نظر سازمان ملل اسکان داده شدند. اساس سیاست اسراییل، کاهش جمعیت اعراب در پی جنگهای مختلف بود. طبق تحقیقات انجام شده یکی از محققین اسراییل، 70 درصد 400 هزار فلسطینی به دنبال عملیات نظامی یهودیان، فلسطین را ترک کردهاند. و سرویس های امنیتی وزارت دفاع اسراییل چنین وضعیتی را تدیید میکنند. به غیر از حملههای نظامی آشکار علیه شهروندان فلسطینی که به وسیله نیروهای دفاع اسراییل سازماندهی میشد، ترورهای مختلفی تحت رهبری گروههای زیرزمینی، علیه فلسطینیها انجام شد. فاحشترین و فجیعترین عملیات تروریستی یهودیان، کشتار بیش از 250 نفر از مردان و زنان سالخورده و کودکان در روستای دیر یاسین است. نتیجه این قتل و کشتار، پراکندگی جمعیت فلسطین بود. مناخیم بگین در کتاب خود مینویسد که چگونه کشتار دیر یاسین، بر ترس و وحشت اعراب افزود. جمعیت فلسطینی که خطر اصلی برای دولت اسراییل محسوب میگردید، از فلسطین آواره شدند. بگین این کشتار را گذر از تلخیها و نیل به شیرینها یاد میکند. او همچنین ادعا میکند کهترور ناشی از کشتار دیر یاسین، دولت جدید اسراییل را قادر ساخت تا به دور از مخالفتهای اعراب فلسطینی، موضوع خود را مستحکم نماید.
موضوع رسمی اسراییلیها در مورد بازگشت پناهندگان، زمانی تحقق مییافت که اسراییل در مرزهای خود با تمام اعراب امنیت داشته باشد، اما مشخص بود که اسراییل هیچگاه تمایلی به بازگشت فلسطینیها به سرزمینشان را نداشت. در این راستا 949 قطعنامه شماره 194 سازمان ملل مبنی بر بازگشت فلسطینیها به سرزمینشان و یا پرداخت غرامت به آنها عنوان کرد که مورد مخالفت اسراییل قرار گرفت. ایالات متحده آمریکا اگر چه به قطعنامه مزبور رأی داده بود، ولی در عمل، همانند قطعنامه 181 برای تحقق آن تلاشی نکرد.
بدین ترتیب، واشنگتن بار دیگر تضاد در تئوری و عمل سیاست خود را آشکار ساخت. با وجود مخالفت سازمان ملل متحد از طریق قطعنامههای متعدد و مخالفت دول عرب و خود فلسطینیهای ساکن کشورهای عربی، تنها سیاستمداران کاخ سفید، مشوق سکونت فلسطینیها در کشورهای عربی بودند.
از جانب اسراییل، بیت المقدس به عنوان بخشی جداندنی از دولت اسراییل محسوب میشد و حتی اسراییلیها با بینالمللی کردن این سرزمین ـ که در قطعنامه تجزیه فلسطین نیز آمده بود ـ مخالفت کردند. اسراییل، بیت المقدس غربی را در جنگ 1948 و بیت المقدس شرقی را در ژوئن 1967، تصرف و اعلام کرد که قدس به عنوان شهری یکپارچه و پایتخت ابدی اسراییل است. دولت اسراییل در سال 1980 به طور رسمی بیت المقدس شرقی را ضمیمه خود کرد. ایالات متحده آمریکا در این زمینه، سیاست مشخصی که بیانگر نقش یک قدرت بزرگ مداخله کننده باشد، از خود نشان نداد، اما بر خلاف اصول اعلام شده خود، در صدد برآمد تا به اسراییل رسمیت بخشد. سیاست واشنگتن در این زمینه، مخالف سیاست سازمان ملل بود.
نتیجه گیری
این بحث مشخص میکند که حمایت آمریکا از ایجاد دولت اسراییل، به طور اساسی و بنیادی مبتنی بر دیدگاههای سیاسی داخلی بود، نه بر اساس محاسبات مربوط به منافع ملی آمریکا. در واقع، اکثریت وسیع تصمیمگیرندگان کاخ سفید، حمایت آمریکا را از ایجاد دولت یهود در سرزمین فلسطین متضاد با منافع حیاتی تمامی آمریکا تلقی کردند. کلید فهم این موضوع را که چگونه و چرا تصمیمات اساسی در مورد مسئله فلسطین در سال 48ـ1947 اتخاذ شد، میتوان در نقش رییس جمهور آمریکا به عنوان بازیگر اصلی روند تصمیمگیری یافت. نکته جالب توجه در این زمینه، این است که تصمیمات ترومن در مورد مسئله فلسطین، بدون نظرات مشورتی و یا اجماع کنگره گرفته شد و به طور کامل با توصیههای مقامات رسمی وزارت خارجه و وزارت دفاع در تضاد بود. این مطلب، بیانگر این است که گر چه تصمیمگیری در زمینه سیاست خارجی، مربوط به وزارت خارجه است، اما رییس جمهور، تصمیم نهایی را اتخاذ میکند.
در حقیقت، میتوان گفت که یک سنت دیرینه در تثبیت نقش کلیدی رییس جمهور در تاریخ سیاستگذاری آمریکا وجود دارد که در نیمه دوم قرن بیستم، این نقش، قوت بیشتری پیدا کرده است. کنگره، در حقیقت، نقش اساسی و ابداعی ندارد و بیشتر، دارای نقش انفعالی است، اما در زمینه حمایت مالی تصمیماتخارجی، نقش اساسی ایفا میکند و این نقش از جهت قدرت قانونی آن و نفوذ و قدرت سیاسی لابی طرفدار اسراییل در آن میباشد. چنین روندی همواره در سیاست خارجی آمریکا نسبت به خاورمیانه حاکم بوده است و بویژه در دوره پس از جنگ 1967، خیلی برجسته و چشمگیر مینمود، اما هیچ رییس جمهوری مانند ترومن در اتخاذ تصمیمات مربوط به سیاست خاورمیانهای آمریکا مستقل عمل نکرده است. اگر چه هنری کسینجر، مشاور امنیت ملی نیکسون در طول سالهای 74ـ1969 نیز دارای چنین نقشی بوده است.
بدین ترتیب، وقتی که سخن از گفتگو درباره آمریکا و اسراییل میشود، این نکته را نمیتوان انکار کرد که چنین روابطی، ریشه در سیاست داخلی آمریکا دارد و میتوان گفت که هیچ یک از دولتمردن آمریکا نتوانسته است از طریق قرار دادن اسراییل به عنوان سرمایه استراتژیک برای ایالات متحده آمریکا در جهت منافع ملی آمریکا در خاورمیانه جامه عمل بپوشانند. انگیزههای ترومن صد در صد برگرفته از محاسبههای سیاست داخلی آمریکا است. چنین عملکردی به طور چشمگیر و مؤثر، موقعیت این کشور را در خاورمیانه متزلزل ساخت و موجب تیرگی روابط آمریکا با اعراب و تضعیف سیاست واشنگتن در صحنه بین الملل گردید. پیدایش اسراییل، به درگیری بین فلسطینیها و یهودیان منجر گردید که سالها خشونت، بیثباتی و جنگ را در خاورمیانه به دنبال داشت و منطقه را به صحنه درگیری قدرتهای بزرگ تبدیل کرد. اعراب به لحاظ حفظ منافع امنیتی خود در قبال اسراییل، روابط خود را با روسیه تحکیم بخشیدند. علاوه بر این، نقش آمریکا در پیدایش دولت اسراییل و حمایت های بعدی او از دولت جدید، به مخالفت افکار عمومی اعراب با سیاست واشنگتن و ایجاد موانع پی در پی برای حفظ منافع ملی آمریکا در جهان عرب منجر گردید.
اوج درگیری میان فلسطینیها و یهودیان در جنگ، میان ناسیونالیستهای فلسطینی و ناسیونالیستهای یهودی بود که هر دو مدعی سرزمین فلسطین بودند. ایالات متحده آمریاک در این درگیریها، تنها و کاملا از یک گروه ـ یعنی یهودیان ت حمایت کرد. چنین سیاستی، عملکرد و بازگیری آمریکا را به عنوان قدرتی بزرگ در اتخاذ استراتژی گروههای درگیر، مورد سؤال قرار داد. سؤال اساسی این است که چرا و چگونه فلسطینیها ـ که خانه و سرزمین خود را از دست دادند و وضعیت امن را وانهادند و از سرزمینی که به آن علاقه تاریخی و فرهنگی داشتند، آواره شدند، مشروعیت تشکیل دولت را از دست دادند، ولی مهاجرت یهودیان از تمام دنیا به سرزمین فلسطین به عنوان یک حق قانونی قلمداد گردید. بنابراین، جای تعجب نیست که اعراب با تشکیل دولتی بیگانه در قلب مرزهایشان مخالفت میکردند. اگر چه دول عرب به تدریج در صدد پذیرش اسراییل به عنوان واقعیتی تحمیلی هستند و از سال 1982 همه آنها چنین تمایلاتی را در زمینه ایجاد صلح با اسراییل، ابراز کردند، اما فلسطینیها همچنان آواره هستند و در دنیا مورد تبعیض قرار گرفتهاند. تلاش اسراییلیها در عدم شناسایی و مشروعیت خودمختاری فلسطینیها و وارد نمودن سیاستمداران واشنگتن به انکار ناسیونالیستهای فلسطینی و حتی بازداشتن آمریکاییها از گفتگو با رهبران فلسطینی، تراژدی بزرگی در سیاست خارجی آمریکا محسوب میگردد.
در خاتمه، در پی سیاست انهدام اسراییل که پس از جنگ 1948 بین اعراب قوت گرفت، ایالات متحده آمریکا به این نتیجه رسید که نسبت به حفظ امنیت و حیات اسراییل، تعهد اخلاقی داشته باشد. چنین تعهدی، به عنوان جزئی از منافع ملی آمریکا محسوب میگردید. تعهد مزبور، در عمل، تفوق کامل نظامی اسراییل را در قبال تمامی دنیای عرب، تضمین نمود. در خلال دهه 1950، واشنگتن، زمینه چنین تفوقی را از طریق تشویق فرانسه، کانادا و سایر کشورهای غربی در تأمین تسلیحات نظامی اسراییل با حمایت مالی آمریکا به وجود آورد. نتیجه چنین سیاستی، برتری کامل نظامی اسراییل بود که به عنوان ابزاری در جهت اهداف توسعه طلبانه در اختیار اسراییلیهای قرار گرفت و اسراییل توانست با در دست گرفتن تسلیحات مدرن و قدرت نظامی از طریق سیاست بازدارندگی متکی به توان نظامی، ابتکار «سیاست چانه زنی» را در گفتگوهای صلح خاورمیانه به عهده گیرد، اما تحقق چنین امری، نه تنها منافع آمریکا را تأمین نکرد، بلکه به جنگ و تشدید بحران در خاورمیانه منجر گردید.
منبع: باشگاه اندیشه
تمام:حُر14
صفحات اجتماعی
اینستاگرام تلگرام توییتر آر اس اس