جایگاه طوایف وشبه نظامیان درسیاستهای فلسطینی،در مجموع،اگرتشکیلات خودگردان خواهان موفقیت درایجادیک دولت کارآمدوحصول توافق است بایدباخانوادههای کرانه باختری ونوارغزه ائتلاف و قدرت دولتی راباآنهاتقسیم...
از مارس تا جولای 2007، آلن جانستون، روزنامهنگار انگلیسی توسط «جیشالاسلام» دستگیر شده بود. بعدها مشخص شد که این عنوان، نام مستعار یک گروه محلی از خانوادههایی است که طایفه دغموش آنها را رهبری میکند، طایفهای که گفته میشود جذب القاعده شده است.
طبق گفتههای برخی منابع، ترکیب توان نظامی حماس و برخورد شدید، این طایفه را به آزادی جانستون متقاعد کرده است.(1) سپس در اواخر اکتبر 2007، درگیریهای سختی نیز در نزدیک شهر غزه، میان حماس و یک طایفه دیگر –خانواده حلس مستقر در غزه- روی داد که حامی فتح بودند. این درگیریها 4 کشته و چند زخمی به جای گذاشت. تمام محله در این مبارزه درگیر شد و نهایتاً به توافق آتشبس ختم گردید.(2) مبارزه متناوبی میان حماس و این طایفهها وجود دارد.
این حوادث، توجه ما را به یک واقعیت کمتر مطالعه شده در زندگی سیاسی فلسطین یعنی مسئله طوایف جلب کرد. طوایف، وجوه مشترکی با ساختارهای قبیلهای دارند ولی در مسیر متفاوتی، توسعه یافته و عاملی عمده در سیاستهای محلی و نیز تعیین مرزهای «امکانهای سیاسی» به شمار میروند.
در اراضی فلسطینی، طوایف که مفرد آن در زبان محلی «حمولة» میباشد، کانون تمرکز فعالیت سیاسی و قطب قدرت محلی هستند. از آنجا که اعضای حماس یا فتح نیز متعلق به طوایف خود هستند، هنگامی که عضوی از آنها توسط عضوی از سازمان دیگر به قتل برسد و هویت قاتل نیز مشخص شود، این موضوع، دیگر یک خصومت سازمانی قلمداد نمیگردد بلکه مقصر احتمالاً توسط طایفه قربانی و طبق قانون قبیلهای، تعقیب میشود. بنابراین، اقدامات حماس در برخی محلههای رفح یا خانیونس تنها پس از مطلع ساختن طوایف محلی اصلی و کسب اجازه از آنها میسر است. در کرانه باختری، تشکیلات ابومازن به ندرت یک رهبر ارشد را که توسط طوایف محلی تأیید نشده باشد، منصوب میکند. هر تلاشی توسط دولت برای خلع سلاح شبهنظامیان، به صورت خودکار، با مخالفت طوایف روبهرو میشود.
این ساختار شبه قبیلهای، عاملی بسیار مضر برای ایجاد یک فرهنگ دموکراتیک کارآمد به شمار میرود و ممکن است مهار قدرت طوایف، خطری حیاتی را برای یک کشور نوپای فلسطینی به وجود آورد. بنابراین فهم طوایف، بخشی حساس از مطالعه سیاستهای محلی فلسطینی تلقی میشود.
ظرفیت یک کشور فلسطینی برای مدیریت واقعی و اجرای تعهداتش در فرآیند سیاسی اسراییل- فلسطین، قبضه کردن ابزارهای خشونت، امکان دموکراتیک شدن و تأثیرات مداخله خارجی در فرهنگ سیاسی فلسطین؛ همگی تا اندازهای به این پدیده که غالباً از نظر دور مانده است، بستگی دارد.
این نوشتار، زیربناهای اجتماعی طوایف فلسطینی را بررسی و تاریخ و شیوه فعالیت آنها را در صحنه سیاسی ارزیابی مینماید و به سناریوهای محتمل پیش روی آنها میپردازد.
طایفه چیست؟
از نظر تئوریک، یک طایفه همانند یک قبیله، گروهی از افراد است که ادعای اصل و نسب مشترک از طریق پدر دارند و از نام فامیل یکسانی نیز برخوردارند. در جامعه روستایی فلسطینی (و بخشهای وسیعی از جامعه شهری آن)، هنگامی که یک زن ازدواج میکند، رسماً به عضویت خانواده همسرش درمیآید و میداند که فرزندانش در شمار خویشاوندان همسرش تلقی خواهند شد نه خویشاوندان او. این کودکان مثل پسرعموهای اول و دومشان، ستون فقرات طایفه پدری را تشکیل میدهند. در موارد طلاق، زن معمولاً به تنهایی به طایفه اصلی خود برمیگردد و کودکان با خانوادة همسر باقی میمانند.
همان گونه که بسیاری از مردمشناسان نشان دادهاند، ادعای شجرة پدری مشترک، اغلب، ابزاری جعلی برای تقویت همکاریهای سیاسی میان گروههای نامرتبط است. خانوادههای کوچکتر یا بخشهای طوایف منسوخ شده غالباً به خانوادههای بزرگتر میپیوندند. معمولاً این فرآیند با ادعای اصل و نسب از سوی یک قبیلة گستردة مبهم که چندین حموله (طایفه) به آن تعلق دارند آسانتر میشوند. این امر، ابزاری ایدهآل برای ادغام خانوادههای کوچکتر است. گروه متقاضی در ابتدا از طایفه در حال گسترش، تقاضای نسب میکند و به صورت غیررسمی، نام آن را به کار میگیرد سپس به صورت آرام، راه خود را به سمت حاشیه این طایفه باز میکند و سرانجام در آن ادغام میشود.(3) این فرآیند به دقت توسط دیگر طوایف زیر نظر گرفته میشود اما بعداً اصلیتهای جداگانه فراموش میشود و دو خانواده به هم پیوند میخورند. تا زمانی که ادغام تکمیل شود، خانواده اصلی، چرخه داخلی را میسازد. این در حالی است که تازهواردها در سطح دوم بوده و از حمایت کمتری برخوردارند. همچنین سطح سومی نیز وجود دارد که شامل اعضای خانوادههای کوچکتری است که به خاطر کسب حمایت و یاری، به طایفه بزرگ اظهار وفاداری کردهاند. این چرخه سوم نسبت به دیگر حلقههای داخلی، بیثباتتر و غیرمتعهدتر است و اغلب برای تصمیمگیری و اقدامات رؤسای خانوادهها ضروری نیست.
علیرغم آنچه که به نظر میرسد، طایفه توسط رئیس خاندان یا مسنترین عضو مرد اداره نمیشود. اگرچه افراد مسن، محترم هستند و به سخنان آنان گوش داده میشود، ولی اغلب، مردان مستعدتر نسل دوم هستند که اداره کننده میباشند. در بسیاری موارد، تصمیمها به صورت مشترک در مکان گردهمآیی همیشگی خانواده در یکی از خانههای بزرگ اتخاذ میشود.(4)
طوایف با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی خو میگیرند. در شهرهای کرانه باختری که فعلاً تحت فشار سیاسی و نظامی کمتری هستند، سران خانوادهها به صورت غیررسمی برای حل مشکلات با یکدیگر ملاقات میکنند. در برخی روستاها و اردوگاههای پناهندگان در کرانه باختری -و نوار غزه- برخی طوایف به گروههای شبه نظامی مبدل شده که نگهبانی محله خود را به عهده دارند و در حملات علیه دشمنان خود مشارکت میکنند.
طوایف در تاریخ فلسطین
در فلسطینِ پیش از قرن بیستم، 3 نوع ساختار شبه طایفهای وجود داشت: قبیله بدوی، خانوادههای نخبه شهری و حمولة رعیت. هر یک از این 3 نوع، خاستگاه اقتصادی و سیاسی متفاوتی داشتند. بدویها برای شبانی، زراعت و حملات نظامی به قبایل خود وابسته بودند، خانوادههای نخبه منطقهای، بخشی از شبکههای اقتصادی و سیاسی عثمانی بودند و به عنوان واسطهای میان مرکز امپراطوری و ساکنان محلی فعالیت میکردند. طوایف رعیت همانند بدویها برای حفاظت به تعداد مردان متکی بودند. آنان همچنین برای راهاندازی یک نظام مُزارعه که در فلسطین عثمانی رواج داشت نیز ضروری بودند. در این نظام که گاهی با عنوان مُشاع (اراضی مشترک) از آن یاد میشد، بسیاری از اراضی و مراتع روستا به چندین قطعه تقسیم میشد که تقریباً محصول یکسانی داشت و به صورت گردشی در میان طوایف دست به دست میچرخید.(5)
تا اواخر قرن نوزدهم، مقامات عثمانی با سران طوایف به عنوان کارگزاران شبه رسمی رفتار میکردند و آنان برای مالیات، اجرای عدالت و حفظ نظم عمومی پاسخگو بودند. سران طوایف شهری، اغلب، راه خود را به سمت پستهای دولتی مثل مقامات قضایی و یا جمعآوری مالیات باز میکردند. پس از ایجاد شوراهای محلی و شهرداری و نیز مقام مختار [کدخدا] در اواخر دورة عثمانی، انتخاب این کارمندان، علی القاعده از میان رهبران طوایف قدرتمند صورت میگرفت. گفتنی است هدف از ایجاد چنین مقامهایی، نمایندگی جوامع روستایی در تعامل با دولت بود.
در طول اشغال فلسطین توسط انگلیسیها و دورة قیمومیت، یعنی از 1917 تا 1948، دولت کمیسیونر عالی، از ایجاد این ساختارهای خانوادگی حمایت میکرد و مقامات آن از خانوادههای سرشناس شهری به ویژه حسینیها، خالدیها و نشاشیبیها (اهل قدس) و دیگر طوایف سرشناس از دیگر شهرها حمایت میکردند. آنان به منظور بسط کنترل بر طوایف، شیخهای قبایل بدوی را مورد پشتیبانی قرار داده و با انتصاب مختار [کدخدا] از میان قدرتمندترین طوایف روستا، مبنای طایفهای روستا را تقویت میکردند. در حالی که سیستم مزارعهای باستانی، اهمیت خود را در روند شتابان خصوصیسازی زمین از دست داده بود، مقامات انگلیسی از سیستم طایفهای روستا به عنوان ابزاری برای کنترل جمعیت استفاده میکردند.
در سال 1948، شیرازة جامعه فلسطین با جنگ و آوارگی از هم گسیخته شد اما علیرغم ا ین آوارگی، باز هم ساختار طایفهای در دوره تسلط اردنیها بر کرانه باختری و تسلط مصریها بر نوار غزه همچنان باقی ماند. این ساختار در دوره تسلط اسراییلیها هم اگر چه آسیب دید اما فعالانه به حیات خود ادامه داد. آن دسته از خانوادههای شهری که پس از شوک اولیه، نتوانستند پناهگاهی در خارج پیدا کنند، خود را در نقش حامیان محلی و میانجیگر، به شکل اولیه بازگرداندند.(6)
شیخهای قبیله، فرمانهای دولت را در میان افراد قبیله اجرا کرده و همکاری درازمدت خود را با سرویسهای امنیتی و عوامل جذب نیرو ادامه میدادند. کدخداها که اغلب از میان خانوادههایی انتخاب میشدند که به دولتهای جدید وفادارتر بودند، مجدداً برای اداره روستا منصوب میشدند. جامعه فلسطین که در آشفتگی سیاسی و اقتصادی به سر میبرد، بار دیگر، ساختار طایفهای را به عنوان بهترین گزینه برای تأمین رفاه و مساعدت به تمام جمعیت برگزید.
در نیمه دوم قرن بیستم، طوایف به تدریج، قدرت خود را در سیاست فلسطین از دست دادند. این امر تا حدود زیادی، پیامد شیوة مدیریتی مصر، اسراییل و اردن از طریق مشت آهنین بود. در این شرایط، طوایف محلی به سختی فعالیت میکردند.(7)
جنگ 6 روزه در سال 1967، باعث تغییرات زیادی در سیاستهای محلی شد. قسمت اعظم جامعه فلسطین در کرانه باختری و نوار غزه، تحت کنترل اسراییل در آمد و ساکنان این اراضی به نوعی، دوباره به هموطنان خود در داخل مرزهای سابق اسراییل پیوستند. در این هنگام، دو حادثه به وقوع پیوست:
1- بهرهمندی عربهای اسراییلی از آزادی نسبی. آنان پس از سالها حکومت نظامی، آزادی تحرک بیشتری پیدا کردند.
2- در همین زمان، اسراییل تصمیم گرفت مناطقی را که اشغال کرده -کرانه باختری و نوار غزه- به خود الحاق نکند و در جستجوی یک راه حل سیاسی، آنها را تحت کنترل نظامی قرار دهد.
به نظر میرسید این دو تحول، کنترل طایفهای را تضعیف کردند. فلسطینیهای جوانی که در اسراییل، کار [و اغلب اقامت] پیدا میکردند، از آزادی حرکت بهرهمند شده و پول سرشاری دریافت میکردند. در نتیجه، آنان تا حدودی استقلال شخصی خود را بازیافتند و گاهی از افراد مسن هم طایفهای خود، پولدارتر شدند. گاهی اوقات نیز یک قانون نظامی جسور، طوایف را نادیده میگرفت و به ضعف روزافزون آنها اضافه میکرد.
اما، ستاره اقبال طوایف حتی تحت حکومت اسراییل، آغاز به درخشیدن کرد. تا دهه 1980، مقامات اشغالگر همچنان طوایف سنتی را نادیده میگرفتند و حتی تلاش میکردند از طریق انتصاب خانوادههای حاشیهای، آنان را تضعیف کنند.(8) اما از آن به بعد آنها برای کاهش هزینههای ارتش و مؤثرتر کردن حکومت نظامی، بر آنچه که آنان را رهبران محلی تصور میکردند تکیه نمودند. عوامل دیگری نیز در حال ایفای نقش بود. به عنوان مثال بر اساس گفتههای «سلیم تماری» (Salim Tamari)، در غیاب سازمانهای جدی کارگری، رؤسای طوایف برای سازماندهی مردم جهت کار در کارخانههای اسراییل به کار گرفته شدند و به این ترتیب، نفوذ بیشتری برای حفظ سیستم طایفهای به آنها اعطا گردید.(9) بدین ترتیب یکی دیگر از عوامل تقویت آنان توسط سرویسهای امنیتی فراهم شد. (اساساً سرویسهای اسراییلی در کنار اردنی و مصری). این سرویسها به دنبال رهبران محلی بودند تا به آنها در جذب نیرو از میان اعضای طایفه کمک کنند.
ظهور مجدد طایفه
از اواسط دهه 80 به بعد، طوایف، افت و خیزهای متعددی را تجربه کردهاند. این امر به طور عمده طی انتفاضه اول از سال 1987 تا سال 1999 مشخص بود. این انتفاضه نه تنها اشغالگری اسراییل بلکه خانوادههای قدیمی را که فاسد و نوکر اسراییل تلقی میشدند هدف قرار داد. قرارداد اسلو و بازگشت یاسر عرفات به اراضی اشغالی، ضربه دیگری به طوایف بود. بیشتر رهبران ساف در خارج، متعلق به خانوادههای سرشناس فلسطین نبودند، بعضی از آنها از خانوادههای پناهندة ضعیف بودند. اما تا مدتی، همه چیز تحتالشعاع پروژة ملی بود. اگرچه شاید نخبگان جدید از حمایت گرم طوایف برخوردار نبودند ولی آنان رهبران افسانهای نزاع به شمار میآمدند و دوباره در میهن بودند. آنان آینده را میساختند و طوایف به حاشیه هدایت شدند.
اما پس از آن، همچنانکه امکان توافق میان اسراییل و فلسطینیها از میان میرفت، یاسر عرفات به این نتیجه رسید که توافق وی با اسحاق رابین، حاصلی بیشتر از این ندارد بنابراین تصمیم گرفت تاکتیک خود را تغییر دهد. یکی از سیاستهای جدید او که البته آن را در بخشهای دیگری از جهان عرب هم به کار برده بود، تمرکز زدایی به همراه نوعی هرج و مرج بود. این شیوه به خوبی وی را به اهدافش میرساند. حملاتی که به صورت محلی علیه اسراییلیها برنامهریزی و اجرا میشد، به سرعت افزایش یافت و عرفات میتوانست ادعا کند که کنترل از دست وی خارج شده و از این رو قابل سرزنش نیست. اما در درازمدت، بهای این سیاست وی، از دست دادن کنترل دولت بود. در حالی که اطرافیان عرفات از وضعیت خود به عنوان واسطههایی بین اقتصاد اسراییل و اقتصاد فلسطین- و پر کردن جیبهای خود- لذت میبردند، قدرت واقعی آنان در خیابانهای غزه یا بیت لحم هر روز، فرسایش مییافت. نتیجه، بحران مدیریتی بود. تشکیلات خودگردان در زمینه خدمات شهری، آموزش و برقراری حاکمیت قانون ضعیف شد و طوایف قدیمی دوباره مجال بروز یافتند. با آغاز انتفاضة دوم در سال 2000، آنان به عنوان مؤثرترین ساختارهای مدیریتی موجود، موقعیت خود را حفظ کردند.
بسیاری از ناظران بر این باور بودند که یک رهبری جدید جوان در حال پیشرفت و تصاحب قدرت از دست عرفات و نسل قدیم است اما در این میان، تحول چشمگیری که بدون جلب توجه تحلیلگران به وقوع پیوست، احیای طوایف بود. با ضعف قدرت مرکزی و کاهش دسترسی جوامع شهری، روستایی و کوچنشین به منابع سیاسی و اقتصادی، طوایف تنها مؤسسات اجتماعی بودند که قابلیت سازگاری با چالشها را داشتند و میتوانستند در برابر گرسنگی و ضعف بایستند. همچنین انتفاضه دوم، شاهد تجزیه سرویسهای امنیتی به گروههای کوچکتری بود که ریاست آنها را فرماندهان محلی و یا فرماندهان، تبهکاران و گردن کلفتهای خودخوانده به عهده داشتند. مرز میان نقش این گروهها در حفظ نظم عمومی، مبارزه با فساد، کشمکش با رقبای محلی و فعالیت ایشان به عنوان دستههای تبهکار ساده، قابل تشخیص نبود. اما در این نابسامانی، یک مزیت مشهود برای طوایف وجود داشت. در حالی که سابقاً مقابله با سازمانهای قدرتمند امنیتی ممکن نبود، هماکنون زیرشاخههای انشعابی آنها به حد کافی برای مقابلة برخی خانوادهها با آنها کوچک شده بودند. نتیجة این امر، ظهور تدریجی خانوادههای مبارز از نوع دغموش و گاهی نیز ایجاد نیروهای مشترک با دیگر طوایف و انتخاب نامهایی عام مثل «جیش الاسلام» بود.
تعدادی از طوایف که مشکلات سیاسی، نظامی و اقتصادی را پشت سر گذاشته بودند، به نیروهای مبارز مؤثری تبدیل شدند که از مردانی ورزیده و تسلیحات [قاچاق یا خریداری شده] بهره میبردند و یا سازمانهای شبه نظامی، هدایت این افراد و تسلیحات را بر عهده داشتند. با تشدید تنشها میان فتح و حماس طی سالهای اخیر، طرفین برای حمایت از سربازان خود بر روی طوایف محلی حساب باز کردند. در منطقه غزه، خانوادههای قویتر حتی از شاخه نظامی خود به عنوان مزدور و یک منبع درآمد استفاده کردند.(10) در حالی که بیشتر ائتلافهای فامیلی از استقلال برخوردار بودند و از تلاشهای ادغام شدن دوری میکردند، دیگران به دلیل فشار یا منافع محلی و غیره، هویت خود را با این یا آن طرف یکسان کردند. به عنوان مثال، خانواده حلس در نوار غزه که به نیروهای فتح پیوسته بود، در آستانه شکست فتح در غزه با آن اختلاف پیدا کرد ولی از نظر حماس همچنان مشکوک بود. در اکتبر 2007، مقامات حماس تصمیم گرفتند برخی از اعضای آن را دستگیر و آن را خلع سلاح کنند. آنها با مقاومت سختی روبرو و سرانجام مجبور شدند به این طایفه اجازه دهند سلاح خود را حفظ کند.
حال و آینده طوایف در سیاستهای فلسطین
امروزه، طوایف در شهرهای بزرگتر مثل راما... معمولاً زیرزمینی فعالیت میکنند. مردم بدون نگرانی از نسب طایفهای همسایگانشان یا قدرت بستگانشان، زندگی روزانه خود را میگذرانند. هنوز هم چه یک نجار باشی و چه یک مهندس نرمافزار، این قدرت همچنان حضور دارد. ممکن است طوایف، کوچک یا بزرگ یا مهم و غیر مهم باشند اما آنها لنگر هویت فردی هستند. اما همیشه این گونه نیست. برخی از فلسطینیها، بقایای یک گروه فامیلی هستند که کم جمعیت شدهاند، مردم از خانوادههای خود به دلیل ارتکاب جرم یا همدستی با دشمن اجتناب میکنند و آنها که خارج از پیوند زناشویی به دنیا میآیند، هیچ همصحبتی پیدا نمیکنند. در صورتی که این افراد راهی برای پیوند خودشان با یک طایفه نیابند، در حاشیه جامعه، آسیبپذیر و بیدفاع باقی خواهند ماند.
در شرایط بسیار سخت کنونی اراضی [فلسطینی]، عملکرد طوایف همانند مؤسسات رفاهی است. یک خانواده موفق فعال در این نقش، درآمد پرسودی خواهد داشت و یا میتواند کنترل منابع دیگر را به دست داشته باشد. به عنوان مثال طایفه ابوسمهدانه در رفح، کنترل بیشتر تونلهای قاچاق اسلحه، تنباکو و افراد از مصر به نوار غزه را در اختیار دارد. خانوادههای مناطق دیگر، مالک مغازههای زنجیرهای، یک ایستگاه گاز یا زمین زراعی و یا مسئول اداره شهری هستند. یکی دیگر از جلوههای پررونق خانوادهها، توانایی آنان برای حل بسیاری از مشکلات روزمرة اعضایشان است. به عنوان مثال در نبود خدمات کافی بهداشتی در غزه، توانایی تماس با یک مقام مصری و یا اسراییلی و درخواست انتقال یک مریض به بیمارستانی خارج از نوار غزه بسیار اهمیت دارد. کسب مجوز وارد کردن یک ملاقات کننده، یک همسر غیر مقیم یا عموی کهنسال از خارج، راه دیگری برای نمایش قدرت است. طوایفی که قادر به این کار نیستند وجهة خود را در جامعه از دست میدهند.
طوایف همچنین بین برخی نهادهای جامعه که قدرت محدودی برای اجرای قانون دارند با تعدادی از مؤسسات رفاهی اجتماعی وساطت مینمایند. هنگامی که یک تصادف رخ میدهد یا هنگامی که کسی مجروح و زخمی میشود، یک فرآیند میانجیگری در روند طایفهای رخ میدهد. در اغلب موارد، طایفه مقصر به برخی افراد مطلع از قانون مراجعه کرده و از آنها میخواهند «لباس افراد طایفه را بپوشند» و از طرف طایفه با طایفه یا طوایف دیگر صحبت و میانجیگری کنند. میانجیگری اغلب با عبارات آتشبس (عطوه) آغاز و با عبارت (صلح) پایان میپذیرد.
سرانجام، طوایف قوی، پیشنهاد حمایت در مقابل آزار و حملات را مطرح میکنند. [در نتیجه] خاطیان قبل از حمله به خانه یا دزدی از مغازهای که متعلق به یک طایفه قدرتمند باشد بیشتر فکر میکنند. حمایت طایفهای، نوعی ابزار علیه سوءاستفادة مقامات دولتی و اعضای دیگر طایفههاست. نیاز به حفظ کنترل مؤثر خانواده، خانوادهها را به جستجوی تبانی با قدرتهای موجود سوق میدهد. بسیاری از طوایف در فراکسیونها و تشکلهای سیاسی و نظامی منطقه، نماینده دارند. در یک طایفه عادی، چند تن از پسران به حماس پیوستهاند در حالی که دیگران به فتح یا دیگر گروههای سیاسی خواهند پیوست. به ندرت، یک خانواده با تمام قوا در یک حزب مشارکت میکند تا برای وفاداری بی قید و شرط خود پاداش بگیرد. در برخی موارد، علیرغم ننگ بودن تبانی، رهبران طایفه، در سکوت، روابط خوبی با ارتش اسراییل در منطقه برقرار میکنند و به آنها پیشنهاد ارایه اطلاعات یا تعهد آرامش از سوی آنها در برابر کمک اسراییلیها در زمینه مسائل مهم میدهند.
این حقیقت که هر دولت کنترل کنندة کرانه باختری یا نوار غزه برای کاهش دادن مقاومت طوایف تلاش میکند به معنای تأثیر مهم طوایف بر سیاست است. هر عضو حماس یا فتح در درجه اول، عضو خانواده خویش است. هنگامی که سازمان برخلاف منافع طایفه عمل میکند، در بسیاری از موارد، فرد، طرف خانواد خود را میگیرد. بنابراین یک سیاست زیرکانه سازمانی، به دنبال جلبنظر طوایف است. در این شرایط روشن است که یک دولت فلسطینی نمیتواند انحصار استفاده از زور را داشته باشد بلکه به جای آن باید بپذیرد که دیگر گروهها از سازمانهای شبه نظامی کوچکتری برخوردارند.(12)
در جامعهای که از عرفهای ریشهداری برای حفظ شرف برخوردار است، قتل هر فرد در اثر درگیری میان سازمانهای سیاسی، باعث کینهتوزی میان آن سازمان و طایفه قربانی میشود. هنگامی که در ژوئن 2007، حماس چند عضو فتح را کشت، رهبران حماس میدانستند که خطر خونریزی درازمدت با خانوادههای این افراد وجود دارد لذا برای اجتناب از این شرایط، خالد مشعل رهبر حماس، عذرخواهی کرد و این رفتار را به عنوان «اقداماتی فردی» توصیف نمود و به این ترتیب، حماس را از آن مبرا کرد. باید گفت به هر حال، طوایف هم برای سرزنش حماس یا مطالبه غرامت عجله نکردند. آنها باید این نکته را درک کرده باشند که برای بقا در سختیهای شرایط فعلی باید برای کسب نظر حماس، بیشتر ایستادگی کنند.
طوایف تا زمانی که به دلیل نبود یک دولت متحد و قوی، رقابت میان فتح و حماس وجود داشته باشد، چالشهای متعددی را برای رهبری فلسطین ایجاد میکنند و باعث هرج و مرج میشوند. اکنون که حماس، نوار غزه و ظاهراً فتح، کرانه باختری را به دست گرفتهاند شاید آرامشی کوتاهمدت تا زمان اصرار هر یک بر رهبری خود میان آنها وجود داشته باشد. اما در بلندمدت با تداوم اشغالگری اسراییل و تزلزل دولتها در هر دو منطقه، طوایف، حامیان مردم و قابل اعتماد هستند.
طوایف و توافق آتی اسراییلی- فلسطینی
طوایف ممکن است به دلایل تاکتیکی با یک حزب یا رقیب آن ائتلاف کنند. آنها میتوانند به اعضای خود دستور دهند که به یک حزب خاص در انتخابات رأی دهند. اما در سیاستهای ملی در صورتی که دستاوردهای مشخصی از یک ائتلاف استراتژیک ویژه کسب نکنند، به آن بدبین شده و اجازه میدهند که توسط طرف دیگری کنترل شوند. چنین سیاستی، حمایت اعضای خانواده با دیدگاههای سیاسی متفاوت را تضمین میکند و همه گزینهها را باز نگه میدارد. به علاوه ممکن است ملت، تهدیدی برای منفعت اقتصادی یک طایفه انگاشته شود و نمایندگان محلی دولت نیز رقیبانی در جدل برای منابع و قدرت به حساب آیند. بنابراین طوایف درصدد مخالفت با دولت برمیآیند. ممکن است این تنشها هنگامی بروز یابد که نیروهای ابومازن برای بسط مجدد کنترل در چهارچوب توافقی بر مبنای توافق آناپولیس تلاش کنند و یا با توسل به رموز، درصدد خلع سلاح طوایف و به دست آوردن مجدد مسئولیت امنیتی خود در غزه و کرانه باختری برآیند.(13)
اگر چه مقاومت در برابر دولت به نفع طوایف است اما ساختار سازمانی و مکانیسمهای طوایف، به مشارکت آنان در صحنه سیاسی منجر نمیشود. در صورتی که رهبران یک طایفه، سهمی در سیاست ملی نداشته باشند (مثلاً وزرای دولت)، اغلب موارد، یک طایفه تا زمانی که چالشی جدی با عوامل تشکیل دهنده قدرت خود پیدا نکند با تغییر، مخالفت نخواهد کرد. از این رو، دولت عباس میتواند قدرت طوایف را برای اجرای سیاست دولت در چهارچوب یک توافق سیاسی به کار بگیرد. با سران خانوادهها تماس گرفته، منافع آنها را شناسایی و به نیازهای آنان رسیدگی نماید و در صحنه محلی با آنان مشاوره داشته باشد. یک دولت هوشمند باید درباره اجازه دادن به طوایف برای نگهداشتن بخشی از تسلیحات و سیستمهای دفاعی خود خوب تأمل کرده و آنان را برای کمک به تلاشهای دولت جذب نماید.
در مقابل، نادیده گرفتن طوایف، فراری دادن رهبران آنها یا عدم تعامل با ایشان ممکن است به شکست در بسط کنترل هر دولتی بینجامد و به سازمانهای مخالف فرآیند سیاسی، اجازه تحرک دهد. چنین سیاستهایی، تأثیرات فاجعهبار بلندمدتی خواهند داشت.
در مجموع، اگر تشکیلات خودگردان خواهان موفقیت در ایجاد یک دولت کارآمد و حصول یک توافق است باید با خانوادههای کرانه باختری و نوار غزه ائتلاف و قدرت دولتی را با آنها تقسیم کند. اما باید به خاطر داشت که تقسیم قدرت با طوایف، بهای گزافی خواهد داشت. در درازمدت، منافع طوایف با منافع کشور همسو نخواهد بود و خانوادههای قدرتمند سرانجام تهدیدی برای هر دولتی خواهند بود. بهای این همکاری ممکن است جامعهای باشد که نابسامانتر، تندروتر و معاند سیاستهای حقوق فردی است.
پینوشتها:
به غیر از منابع اشاره شده، این مقاله بر اساس مجموعهای از مصاحبههای انجام شده توسط افراد متعدد در قدس و کرانه باختری نگاشته شده است. به دلایل روشنی برخی از افرادی که با آنها صحبت کردم تمایل داشتند نامشان ذکر نشود. باید از پروفسور عدنان مسلم (Adnan Musallam) از دانشگاه بیت لحم و آقای ابو ولید الدجانی (Abu Waill Al- Dajjani) از قدس به خاطر همکاری در شفاف ساختن بساری از مسائل تشکر کنم. نیازی به ذکر این نکته نیست که تمام ادعاهای مطرح شده در این مقاله متعلق به من میباشند.
1- Abraham Rabinovich, “Palestine: Hamas Denies Paying Captors to Free BBC Journalist,” Straits Times, July 7, 2007.
2- Avi Issacharoff, “Four Killed in Hamas, Fatah Clashes in Gaza,” Haaretz, October 21, 2007; Hisham Abu Taha, “Renewed Gaza Clan-Police Clashes Kill 2,” Arab News, October 21, 2007.
3- Cf. Andrew Shryock, National History and the Genealogical Imagination: Oral History and Textual Authority in Tribal Jordan (Berkeley: University of California Press, 1997). See also Shryock, “Popular Genealogical Nationalism: History Writing and Identity among the Balqa Tribes of Jordan,” Comparative Studies in Society and History 37, no. 2 (April 1995): pp.
325–57, and Scott Atran, “Hamula Organisation and Masha‘a Tenure in Palestine,” Man, new series, 21, no. 2 (June 1986): pp. 271–95.
4- See Khawla Abu Baker, A Rocky Road: Arab Women as Political Leaders in Israel (in Hebrew) (Raanana, Israel: Institute for Israeli Arab Studies, 2000): p. 104; Joel S. Migdal, “The Effects of Regime Policies on Social Cohesion and Fragmentation,” in Migdal et al., Palestinian Society and Politics (Princeton, NJ: Princeton University Press, 1980): p. 72; Omar Karmi, “Weary, Guarded Hope in Gaza,” Middle East Report Online, February 8, 2005; and Danny Rubinstein, “The Clans are Coming Back,” Haaretz, December 1, 1995.
5- Atran, ”Hamula Organisation,” pp. 271–72. See also Alexander Schölch, “Was There a Feudal System in Ottoman Lebanon and Palestine?” in David Kushner, ed., Palestine in the Late Ottoman Period: Political, Social, and Economic Transformation (Leiden, The Netherlands: Brill, 1986): p. 141; James Reilly, “The Peasantry of Late Ottoman Palestine,” Journal of Palestine Studies 10, no. 4 (Summer 1981): pp. 90–91; and Dror Ze’evi, An Ottoman Century: The District of Jerusalem in the 1600s (Albany, NY: State University of New York Press, 1996): pp. 35–62, 87–114.
6- در بسیاری از اردوگاههای پناهندگان، بقایای طوایف اقدام به بازسازی مجدد خود تحت عنوان روستا یا منطقهای کردهاند که اهل آن هستند و ساختار فامیلی جدیدی به وجود آوردهاند.
7- Majid Al-Haj, “The Changing Arab Kinship Structure: The Effect of Modernization on Urban Community,” Economic Development and Cultural Change 36, no. 2 (January 1988): pp. 237–58. See also Philip Carl Salzman, “Ideology and Change in Middle Eastern Tribal Societies,” Man, new series, 13, no. 4. (December 1978): pp. 630–31.
8- معروفترین تلاشها برای به حاشیه راندن طوایف ارشد و جایگزینی آنها با طبقات پایینتر در زمان وزارت موشه دایان و در دورة «اتحادیههای روستایی» در اوایل دهه 1980 به وقوع پیوست. ارتش، طوایف کوچکتر را تشویق کرد به رهبری مصطفی دودین (Mustafa Dodeen) وزیر سابق اردن به عنوان بازوهای اسراییل در اداره اراضی مشارکت نمایند. این تجربه با شکست مواجه شد.
9- Celia E. Rothenberg, “A Review of the Anthropological Literature in English on the Palestinian Hamula and the Status of Women,” Journal of Arabic and Islamic Studies 2 (1998/99): pp. 32–33. Salim Tamari, “Building Other People’s Homes,” Journal of Palestine Studies 11–12, no. 1: pp. 31–66.
10- Lorin Peters, “Hebron: An Independent Palestinian View of Fatah and Hamas,” CPNet, September 13, 2007.
11- Sharon Lang, “Sulha Peacemaking and the Politics of Persuasion,” Journal of Palestine Studies 31, no. 3 (Spring 2002): pp. 52–66.
12- Steven Erlanger, “In Unruly Gaza, Clans Compete in Power Void,” New York Times, October 17, 2005.
13- چنین شرایطی در صورت معکوس شدن شرایط و غلبه حماس بر فتح در کرانه باختری رخ خواهد داد.
منبع: مرکز مطالعات خاورمیانة کراون- دانشگاه براندیس
نویسنده: پروفسور درور زعیوی (استاد و مؤسس دپارتمان مطالعات خاورمیانه دانشگاه بنگوریون)
(Crown Center for Middle East Studies- Brandeis University
ترجمه طاهره گودرزی
تمام:حُر14