خاطره یادگار حضرت امام(ره) از روز سخنرانی ایشان در بهشت زهرا (س)
موتور خودرو در میانه راه سوخت و سیل جمعیت ما را جلو می برد

با ماشین به سوی بهشت زهرا میرفتیم و وضع جوری شد که ماشین حرکت عادی نداشت تا اینکه اصلاً موتور ماشین سوخت و از آن پس دیگر این فشار جمعیت بود که اتومبیل را به هر جهت میبرد.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری قدس (قدسنا) با اعلام خبر ورود امام خمینی به کشور، مردم ایران درسراسر کشور خود را برای حضور در تهران و شرکت در مراسم استقبال از امام خمینی آماده کردند.
در تهران نیز ستاد استقبال آمادگی خود را جهت میزبانی از مردم اعلام کرد. از این رو سیل جمعیت برای حضور در مراسم استقبال از امام روانه تهران شدند. مردم از شهرهای دور و نزدیک با برنامه ریزی هایی که اغلب توسط انقلابیون و علمای استانها انجام می شد به سمت تهران حرکت کردند تا در مراسم استقبال از امام خمینی حاضر باشند. آن دسته از مردم نیز که به هر دلیلی موفق به حضور در تهران نشده بودند، در شهرهای محل زندگی خود اقدام به برپایی مراسم شادی و جشن کردند.
متنی که در ادامه می خوانیم خاطره یادگار حضرت امام حاج سید احمد خمینی از روزهای پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی است:
وقتی که شاه از ایران رفت خود امام به این فکر افتادند که به ایران بیایند و از طرفی از اینکه امریکا و ایرانیهای مقیم امریکا اصرار داشتند که آقا به کشورمان نیاید در جمع به این نتیجه رسیدیم که این عدهای که در ایران فشار میآوردند که امام نیاید دارای روحیاتی هستند که میخواهند قصه را به بختیار تمام کنند. امام تصمیم گرفتند که بیایند. یک هفته قبل از آمدن امام به ایران که درست خاطرم نیست یکشنبه بود یا پنجشنبه، امام اعلام کردند که به ایران میآیم. به دنبال این قصه، بختیار فرودگاه را بست و گفت تا دو روز بسته است. امام گفتند من روز سوم میروم. دوباره فرودگاه را بست، دوباره امام گفتند به محض اینکه باز شد میرویم. نکتۀ مهم این است که در این بازی هیچ وقت امام بازنده نمیشد. چرا چون که فرودگاه نمیتوانست برای همیشه بسته بماند و هر موقع که باز میشد آن روز، روز ورود امام به ایران بود، بالاخره همین طور هم شد، ما بلیت تهیه کردیم، در حدود 50 نفر ایرانی بودیم و 150 نفر هم خبرنگار خارجی با ما بودند که آمدیم به ایران، در ایران قرار شد که من اول پیاده شود و وضع سالن را ببینم که چه جوری است. آمدم پایین و دیدم، و بعد با آقای عمو برگشتیم به داخل هواپیما و به همراه امام پیاده شدم. باز به نکتهای باید اشاره کنم که از اهمیت بسزایی برخوردار است و آن این است که در توی هواپیما امام واقعاً آرام بودند. هیچ گونه تشویشی نداشتند، حتی همان شب قبل از پرواز نماز شب و نماز صبح خود را خیلی به آرامی بر طبق معمول هر شب خودشان به جای آوردند و استراحت مختصری هم کردند تا اینکه سوار هواپیما شدیم و به ایران رسیدیم.
در فرودگاه مرحوم آیتالله طالقانی با آیتالله منتظری و سایر افرادی که آنجا بودند همه معتقد بودند به اینکه امام نباید به بهشت زهرا بروند، چون که راه بهشت زهرا خیلی شلوغ است و ما میگفتیم اگر برویم به میان مردم عادی چه میشود. ولی امام گفتند خیر من باید بروم بهشت زهرا. باید یادآور شوم که طرح رفتن به بهشت زهرا را امام خودشان وقتی در پاریس بودیم اعلام کردند. با وجود اصرار آن مستقبلین برای منصرف کردن امام از این تصمیم ما عازم بهشت زهرا شدیم؛ چون امام خودشان چنین تصمیمی داشتند. به علت زیاد بودن تعداد ماشینهای همراه در بین راه فقط چند بار مردم متوجه اتومبیلی که امام در آن قرار داشت شدند که ریختند و خیلی خطرناک شد. در ماشین امام که فقط من و راننده همراه امام بودیم در جلوی بهشت زهرا شلوغ شد و مردم ریختند. با ماشین به سوی بهشت زهرا میرفتیم و وضع جوری شد که ماشین حرکت عادی نداشت تا اینکه اصلاً موتور ماشین سوخت و از آن پس دیگر این فشار جمعیت بود که اتومبیل را به هر جهت میبرد، حتی یک بار نزدیک بود ماشین توی جوی آب بیفتد. در همین حین هلیکوپتری آمد و امام و من سوار هلیکوپتر شدیم و از آنجا در نزدیکی قطعه 17 پیاده شدیم.
امام فاصله هلیکوپتر تا روی کرسی خطابه را راحت طی کردند. امام صحبت خودشان را ایراد کردند که همه میدانید و بعد با آمبولانس از در بهشت زهرا خارج شده و ماشین به دست راست پیچید، پس از طی مسافت در جاده به طرف قم باز به سمت راست پیچید و به داخل بیابان رفت و با سرعت زیادی جلو رفت، هلیکوپتر ما هم روی آمبولانس حرکت میکرد. سریع خود را به آنجا رساندیم و امام را که از آمبولانس پیاده شده بود سوار کردیم و تا جمعیت برسد از روی زمین بلند شدیم. مسألهای که در این حال برای ما مطرح شد این بود که حالا کجا برویم. آیا به فرودگاه مهرآباد برویم؟ تصمیم بر این شد و رفتیم آنجا ولی دیدیم هنوز جمعیت در فرودگاه و میدان آزادی موج میزند. بنا شد برویم جلوی بیمارستان امام خمینی. توی هلیکوپتر من از امام پرسیدم حالتان چطور است. گفت هیچ خوب نیست در نتیجه فشار جمعیت امام حالشان بد شده بود. وقتی که هلیکوپتر در محوطه بیمارستان فرود آمد، کارکنان بیمارستان به خیال اینکه بیماری آوردهاند به طرف هلیکوپتر دویدند. در این بین با امام روبرو شدند که یک حالی شده بودند. نمیدانستند چه بکنند. یکی از دکترهای بیمارستان ماشین خودش را که یک پژو بود آورد و ما توی آن نشستیم و رفتیم. یک ماشین جیپ هم که از خود دکترها و کارکنان بیمارستان بود به عنوان محافظ جلوی بیمارستان پارک کرده بود، از ماشین دکتر پیاده شدیم و با ماشین آقای ناطق نوری به منزل دختر آقای پسندیده رفتیم. شب هم از آنجا به مدرسه رفاه رفتیم که ساعت 10 شب بود. امام خیلی خسته شده بودند. این قضیه ورود امام از پاریس به تهران بود.
در اینجا لازم میدانم یک بار دیگر یادآوری کنم که تصمیم آمدن به تهران را فقط خود امام گرفتند و در حالی که تقریباً همه مخالفت میکردند، امام گفتند «نه» ما باید برویم ایران و این چیزی بود که حتی از تهران هم به ما فشار آورده میشد. یعنی همه میترسیدند که قصه چه میشود ولی امام خودشان آمدند.
انتهای پیام/م.ح
(برگرفته از کتاب دلیل آفتاب 101 تا 103)
صفحات اجتماعی
اینستاگرام تلگرام توییتر آر اس اس