qodsna.ir qodsna.ir

جشنواره اسکار در خدمت صهیونیست ها

با وجود غنای سینمای فلسطین از نظر فیلم‌هایی که نکبت، اشغال و سرکوب مداوم را مستند می‌کنند، (فیلم‌های نظیر ۵ دوربین شکسته و ۱۸ تحت تعقیب) هیچ فیلم تماماً فلسطینی تاکنون جایزه اسکار را کسب نکرده است. این مسئله نشان‌دهنده ساختار قدرت نابرابر در صنعت سینمای جهانی است.

 

به گزارش خبرگزاری قدس(قدسنا)، در اتفاقی نادر، یک اسرائیلی و یک فلسطینی مشترکاً جایزه اسکار بهترین اثر مستند را برنده می‌شوند. رویدادی که قرار است راوی و منادی صلح در اسکار باشد. با این‌حال نخبگان و هنرمندان فلسطینی با دیده تردید به این جایزه می‌نگرند؛ تجربه آن‌ها پر است از آثار فلسطینی که در ساختار هژمونیک شمال جهانی همواره به حاشیه رانده شده است. پاسخ این پرسش در بسط یک واژه نهفته است؛ روایت! سؤال اصلی در بررسی این اثر جهانی آن است که چه کسی راوی این فیلم است و روایت «ما یملک» کیست؟


روایت ابزاری مرکزی در ساخت آگاهی سیاسی و تاریخی درباره هر مسئله‌ای است، به‌ویژه در زمینه‌های استعمار و مقاومت در برابر استعمار. درمورد فلسطین کنترل بر روایت همواره بخشی از ابزار‌های اشغال بوده است. ملت فلسطین در رساندن صدای خود بدون دخالت یا بازتولید آن توسط نیرو‌های مسلط اشغالگر با چالش‌های بسیاری روبه‌رو هستند. فیلم «سرزمین دیگری نیست»، با وجود آنکه فاجعه تخریب روزمره خانه‌های فلسطینیان در روستای مسافر یطا را مستند می‌کند، سؤالات اساسی درباره حق روایت داستان را برمی‌انگیزد؛ آیا این روایت نماینده فلسطینیان است، یا آن‌ها را همچنان در جایگاه ابژه روایت قرار می‌دهد، نه انسان‌هایی با عاملیت؟ بررسی رابطه بین موقعیت راوی و قدرت روایت، از این منظر ضروری به نظر می‌رسد. با تحلیل زمینه‌های فرهنگی و سیاسی حاکم بر توزیع و بازنمایی فیلم‌های فلسطینی، به‌وضوح مشخص می‌شود که روایت فلسطینی تنها از طریق راه‌های مدیریت‌شده خاصی به سکو‌های جهانی راه می‌یابد؛ کانال‌هایی که اغلب شامل عناصر اسرائیلی‌اند، چه در سطح تولید، چه کارگردانی و چه حتی خود روایت. این واقعیت بازتابی از تداوم سلطه استعماری است که از کنترل سرزمین فراتر رفته و بر گفتمان نیز اعمال می‌شود.


میسا مصطفی، روزنامه‌نگار و منتقد فلسطینی در ابتدای نقدش به این اثر چنین می‌نویسد: «مانند بسیاری از فلسطینیان، من هم با کمی بدبینی به سراغ فیلم «سرزمین دیگری نیست» رفتم. باید از خود بپرسم آیا می‌خواستم یک فلسطینی و یک اسرائیلی را ببینم که درمورد علاقه مشترکشان به حمص و فلافل صحبت می‌کنند؟ یا اینکه دوستی آن‌ها نشانه‌ای باشد که هنوز امیدی برای فلسطینیان و اسرائیلی‌ها وجود دارد؟»

میسا نقد خود از تردید تثبیت‌شده میان هنرمندان و نخبگان فلسطینی درباره پذیرش روایت اشغالگری آغاز می‌کند. نقدی که براساس تجربه زیسته هنری و حرفه‌ای آنهاست. پرسش اصلی مردم فلسطین در مواجهه با اثر این است که این فیلم با روایت «فلسطینی» از استعمار و اشغال مطابقت دارد؟ مستند، اثری روایی و بسیار خوش‌ساخت است که روایت شخصی باسل و خانواده‌اش را از تخریب روستایشان مسافر یطا به تصویر می‌کشد. در این فیلم، رنج و مرارتی که فلسطینیان در مقاومت علیه آوارگی در روستا‌های مسافر یطا با آن روبه‌رو هستند، به نمایش گذاشته می‌شود. باسل عدرا، فلسطینی‌ای که از ۱۵ سالگی شروع به مستندسازی اشغال اسرائیلی روستای خود کرده است، همراه با یووال آبراهام، فعال اسرائیلی، روایت‌هایی از زاویه اول شخص از تخریب خانه‌ها ارائه می‌دهند. فیلمسازان نشان می‌دهند که چگونه رژیم تل‌آویو بار‌ها و بار‌ها به خانواده‌های فلسطینی می‌گویند که خانه‌هایشان ناگهان غیرقانونی شده و در «منطقه نظامی» اسرائیل قرار گرفته است. همزمان ما در فیلم شاهد وحشتی هستیم که شهرک‌نشینان بر این جامعه تحمیل می‌کنند، حملات بی‌دلیل و حتی قتل‌هایی که هرگونه اعتراض به این اشغالگری‌ها را هدف قرار می‌دهد. این صحنه‌های دردناک، در ذهن هر بیننده‌ای که فیلم را دیده، حک خواهد شد. با این‌حال اثر در نمایش و روایت در این مرحله متوقف می‌شود. فیلم به‌خوبی می‌تواند تصویری ترحم برانگیز، رقت‌انگیز و فلاکت‌بار از زیست روزمره تحت اشغال ارائه دهد. با این‌حال در روایت خود از این مرحله عبور نمی‌کند.

 

داستان فیلم با حضور یووال آبراهام، دوست صهیونیست چپ‌گرای باسل به روستا جلو می‌رود. یووال در فیلم این مسئولیت را پیدا می‌کند که صدای باسل و مردم روستا باشد. او در رسانه‌های صهیونیستی درباره این اشغالگری می‌نویسد و در جریان این کنشگری با صهیونیست‌های رادیکال درگیر می‌شود.


در جریان روایت فیلم آنچه اتفاق می‌افتد عاملیت‌زدایی از انسان فلسطینی و نمایش انفعال اوست. در سکانسی باسل به آبراهام ناامیدانه می‌گوید: «فکر می‌کنم زیادی مشتاق هستی. انگار می‌خواهی همه‌چیز را در ۱۰ روز حل کنی. به شکست عادت کن. تو یک بازنده‌ای.» فیلم تلویحاً در این لحظه و بقیه سکانس‌ها حقیقت تلخی را آشکار می‌کند؛ صدا و حضور آبراهام به‌عنوان یک فرادست، اهمیت بیشتری دارد. همچنین فیلم با صرف نظر کردن از روایت مقاومت فلسطینیان در برابر غصب روستاهایشان، تصویری مستاصل از انسان فلسطینی ارائه می‌دهد که منتظر است تا یک «اسرائیلی میانه‌رو» به نفعش کنشگری کند. فیلم به صورت ضمنی اسرائیل را دولت مشروع و قانونی قلمداد می‌کند که حکومتش دست گروهی تندرو افتاده است و آن‌ها مشغول اشغالند؛ با این بیان فیلم از زیر بار اذعان به اشغال سیستماتیک رژیم تل‌آویو و ماهیت اشغالگر این رژیم در می‌رود. حضور آبراهام به‌عنوان میانجی اسرائیلی در روایت فیلم یک مسئله فرعی نیست و واقعیت بزرگ‌تری را آشکار می‌کند؛ برای شمال جهانی حرف‌های انسان فلسطینی نیاز به ترجمه اسرائیلی دارد.


فیلم براساس همکاری میان کارگردان فلسطینی باسل عدرا و اسرائیلی یووال آبراهام ساخته شده است، اما این دومی است که به‌عنوان واسطه مشروع امکان دسترسی فیلم به پلتفرم‌های بین‌المللی معتبر از جمله اسکار را فراهم کرده است. در اینجا، راوی اسرائیلی شرط پذیرش می‌شود. این پدیده جدیدی نیست؛ مؤسسات هنری و فرهنگی جریان اصلی غربی بار‌ها و بار‌ها نشان داده‌اند که روایت فلسطینی را تنها زمانی می‌پذیرند که از طریق یک صدای اسرائیلی بازتولید شود و در یک گفتمان لیبرالی قرار گیرد که ساختار استعماری را به چالش نکشد.


فیلم بار دیگر تصویر سنتی فلسطینی را به‌عنوان قربانی‌ای که نیاز به مترجم دارد بازتولید می‌کند. در اینجا، این نقش را آبراهام ایفا می‌کند که از موقعیت خود به‌عنوان یک اسرائیلی برای ارائه روایت فلسطینی به شیوه‌ای استفاده می‌کند که با ذائقه غربی هماهنگ باشد، بدون اینکه از خطوط قرمزی که هژمونی سیاسی و فرهنگی غرب ترسیم کرده است، عبور کند. این مسئله توضیح می‌دهد که چرا یک فیلم اسرائیلی-فلسطینی می‌تواند به اسکار برسد، درحالی‌که فیلم‌های فلسطینی مستقل برای به دست آوردن سطحی حداقلی از به رسمیت شناخته شدن در جهان هنر همچنان تقلا می‌کنند.


در سخنرانی دریافت جایزه آبراهام پس از باسل شروع به سخنرانی کرد. صحبت‌های باسل که با انگلیسی دست‌وپاشکسته‌ای تلاش کرد از رنج اشغال مستمر زمین‌های فلسطینی توسط رژیم تل‌آویو بگوید؛ با انگلیسی مسلط آبراهام و سخنرانی رسایش به حاشیه رفت. آبراهام در میانه سخنرانی‌اش پس از آنکه از امکان رسیدن به یک راه‌حل صلح‌آمیز سخن گفت به عملیات طوفان الاقصی وگروگان‌های 7 اکتبر اشاره کرد و طبق رسم همیشگی همه تریبون‌های غربی ابتدا حماس را محکوم کرد. با این‌حال آگاهانه از اشاره‌ای کوچک به نسل‌کشی بیش از 50 هزار فلسطینی سرباز زد و نادیده گرفت که مسئله فلسطین از آن تاریخ آغاز نشده، بلکه ریشه‌های آن به نکبت و استعماری مستمر بازمی‌گردد. این نگاه با گفتمان فراداستانه و استعماری غربی همسو است که میان اشغال و مقاومت آن تساوی برقرار می‌کند و روایت را به‌گونه‌ای بازنویسی می‌کند که فلسطینی را صرفاً به‌عنوان یک قربانی نشان دهد، نه یک کنشگر سیاسی که در برابر یک سیستم پیچیده استعماری مبارزه می‌کند. این تقلیل‌گرایی تنها یک موضع فردی و مربوط به آبراهام نیست، بلکه بخشی از سیاست‌های فرهنگی گسترده‌تری است که فلسطینیان را در قالب افرادی رنج‌دیده ارائه می‌دهد، اما نه به‌عنوان صاحبان یک پروژه یا پروژه‌های مبارزاتی سیاسی و نظامی جامع.


در چنین روایت‌هایی بر تراژدی‌های فردی تأکید می‌شود، درحالی‌که تحلیل ساختاری استعمار استعماری اسرائیل به حاشیه رانده می‌شود. نمی‌توان کیفیت فیلم را از نظر روایت بصری و مستندسازی انکار کرد، اما دستیابی آن به اسکار تنها به دلیل ارزش‌های هنری‌اش نبود، بلکه نتیجه ساختار تولیدی آن بود که شامل یک کارگردان اسرائیلی می‌شد، چیزی که آن را با معیار‌های پذیرش در محافل سینمایی غربی همسو کرد. در مقابل، ده‌ها فیلم فلسطینی که همین داستان را روایت می‌کنند اما از هرگونه قیمومیت اسرائیلی بر روایت خود امتناع می‌ورزند، به حاشیه رانده می‌شوند. از نظر تاریخی، فیلم‌های فلسطینی تنها زمانی به رسمیت شناخته شده‌اند که بخشی از یک تولید مشترک با نهاد‌های اسرائیلی بوده‌اند یا گفتمانی غیرچالشی با نظم جهانی را پذیرفته‌اند. در مقابل، فیلم‌هایی که مسئله فلسطین را از دیدگاهی ریشه‌ای مطرح می‌کنند و از ارائه اشغال به‌عنوان صرفاً یک اختلاف سیاسی خودداری می‌کنند، اغلب از صحنه جوایز بزرگ کنار گذاشته می‌شوند.


علاوه بر این، فیلم «سرزمینی دیگر نیست» در چهارچوبی گسترده‌تر از تولیدات فرهنگی قرار می‌گیرد که وابستگی را بازتولید می‌کنند، جایی که به فلسطینی اجازه داده نمی‌شود که راوی اصلی تاریخ خود باشد. این الگو نشان‌دهنده تداوم سلطه استعماری در عرصه فرهنگی است، لحظه‌ای که گفتمان همبستگی به‌گونه‌ای بازتعریف می‌شود که تهدیدی برای ساختار‌های سیاسی هژمونیکی که آن را تولید می‌کنند، ایجاد نکند. این انعطاف، استعمار به‌ویژه استعمار رژیم تل‌آویو را به شیوه‌های پیچیده‌تری بازتولید می‌کند به‌گونه‌ای که فلسطینی ظاهراً در روایت حضور دارد، اما مالکیت کامل بر آن را ندارد. در عوض، او در قالبی ارائه می‌شود که در سطح بین‌المللی قابل قبول است اما واقعیت مبارزه‌اش را منعکس نمی‌کند.


مراجعه به متون مربوط به گفتمان پسااستعماری علت لزوم حضور یک میانجی اسرائیلی در روایت فلسطینیان را آشکار می‌کند و توضیح می‌دهد که چرا هژمونی فرهنگی استعماری به هنرمندان فلسطینی اجازه تولید و انتشار گسترده روایت مستقل فلسطینی را نمی‌دهند. آثار ادوارد سعید (۱۹۷۸) و گایاتری اسپیواک (۱۹۸۸)، به بررسی چگونگی تسلط نیرو‌های مسلط بر تولید دانش و روایت‌ها می‌پردازند. اسپیواک در مفهوم «آیا فرودستان می‌توانند سخن بگویند؟» نشان می‌دهد که چگونه صدای فرودستان و بومیان تحت استعمار به حاشیه رانده می‌شود تا جای خود را به گفتمانی بدهد که در فضا‌های مسلط مشروع‌تر تلقی می‌شود.


درحالی‌که خبر برد مشترک یک اسرائیلی و یک فلسطینی اخبار فرهنگی جهان را در برگرفته است باید از خود پرسید: چرا فلسطینی‌ها نمی‌توانند بدون واسطه‌ای اسرائیلی - حتی اگر این واسطه همدل باشد - روایت خود را بازگو کنند؟ این مسئله نشان می‌دهد که گفتمان استعماری نه‌تنها به تسلط مادی محدود نمی‌شود، بلکه به ساختار فرهنگی و معرفتی نیز گسترش می‌یابد. در این فرایند، اشکالی از «بازنمایی قابل‌قبول» از مسائل تحت استعمار بازتولید می‌شود که با ارزش‌ها و معیار‌هایی که نظام جهانی مسلط تعیین می‌کند، سازگار باشد. این بازنمایی معمولاً مشروط است، به‌گونه‌ای که به قربانیان اجازه می‌دهد درد و رنج خود را بیان کنند، اما فقط در چهارچوبی که به ساختار استعمار خدشه‌ای وارد نکند و به استعمارشده عاملیت نبخشد.


با نگاهی به کارنامه هنری مردم فلسطین که از رمان‌ها و تولیدات تصویری خلاقانه مملو است درخواهیم یافت که عمده این آثار هنری که عمدتاً روایت تجربه اشغال و استعمار وطن‌گزین رژیم تل‌آویو است؛ اکثرا زمانی برنده جایزه‌های غربی شده‌اند که تولید مشترک با یک صهیونیست باشند.


با وجود غنای سینمای فلسطین از نظر فیلم‌هایی که نکبت، اشغال و سرکوب مداوم را مستند می‌کنند، (فیلم‌های نظیر 5 دوربین شکسته و 18 تحت تعقیب) هیچ فیلم تماماً فلسطینی تاکنون جایزه اسکار را کسب نکرده است. این مسئله نشان‌دهنده ساختار قدرت نابرابر در صنعت سینمای جهانی است. مؤسسات غربی بر توزیع جوایز بزرگ تسلط دارند و از طریق معیار‌های انتخاب و اولویت‌بندی، همچنان سلطه روایت سفیدپوست و تسلط استعماری را بازتولید می‌کنند. در نتیجه، به‌رسمیت‌شناختن آثار فلسطینی غالباً منوط به واسطه‌گری غربی یا تطابق با روایت‌های پذیرفته‌شده در محافل سیاسی و فرهنگی مسلط است. وقتی به فلسطینی‌ها فضایی در این محافل داده می‌شود، معمولاً از طریق مشارکت‌های تولیدی با نهاد‌های اسرائیلی یا غربی است که این امر سلطه‌ای نامرئی و هوشمندانه را بر نحوه ارائه روایت فلسطینی تحمیل می‌کند تا در چهارچوب‌های استعماری قابل قبول باشد، نه در مخالفت با آن‌ها. حال شاید با نگاه مجدد به این الگوی مشابه و تکرارشونده در فرایند جایزه دادن به آثار سینمایی و فرهنگی جنوب جهانی، علت جایزه دادن به تعدادی از آثار سینمایی فارسی نیز آشکار شود.


در این زمینه، موفقیت این فیلم در اسکار سؤالات عمیقی را درمورد نحوه بازنمایی مسئله فلسطین در مجامع بین‌المللی مطرح می‌کند. میسا منتقد فلسطینی در انتهای نقد خود می‌نویسد: «به‌جای پذیرش بی‌چون‌وچرای این پیروزی، ضروری است که چهارچوب‌هایی را که روایت فلسطینی را کنترل می‌کنند بررسی کنیم و ببینیم چگونه این چهارچوب‌ها شرایطی را بازتولید می‌کنند که مانع از مالکیت کامل فلسطینیان بر صدای خود می‌شود. این الگو بر ضرورت ایجاد تولیدات فرهنگی مستقل تأکید دارد که تحت شرایط پذیرش مسلطی که روایت اصلی را به حاشیه می‌رانند، قرار نگیرند.»


در انتها باید اشاره کرد که پرسش از مالکیت صدا و مال خود کردن روایت، پرسشی فلسطینی نیست و همه ملت‌های جنوب جهانی باید این سؤال را از خود بپرسند که: «راویتشان چقدر مال خودشان است؟»

 

انتهای پیام/م.د

 

منبع: روزنامه فرهیختگان/حانیه قاسمیان


| شناسه مطلب: 401290